از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
ز سر کنگره برخواند مرد ملکا .
ابوالعباس.
جز از نام ایشان بگیتی نماندکسی نامه رفتگان برنخواند.
فردوسی.
فرستاده را پیش بنشاندندبفرمود تا نامه برخواندند.
فردوسی.
به خرادبرزین چنین گفت شاه که این نامه برخوان به پیش سپاه.
فردوسی.
براه ترکی مانا که خوبتر گویی تو شعر ترکی برخوان مرا و شعر غزی.
منوچهری.
در سایه گل باید خوردن می چون گل تا بلبل قوالت برخواند اشعار.
منوچهری.
بونصر مشکان نامه بستد... و بآواز بلند نامه را برخواند. ( تاریخ بیهقی ).قدر شب اندر شب قدر است و بس
این بخوان از سوره و معنی بیاب.
ناصرخسرو.
غافل منشین ز دیو و برخوان برصورت خویش سورةالتین.
ناصرخسرو.
ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان یکی جریده پیشینیان به پیش آور.
ناصرخسرو.
اگر نخواندی نعم الختن برو برخوان اگر ندیدی دفن البنات شو بنگر.
خاقانی.
وگر در راه اودیدی گیایی ببوییدی و برخواندی ثنایی.
نظامی.
|| در میان نهادن. گفتن. خواندن : بسی برخواند از این افسانه با دل
چو عشق آمد کجا صبر و کجا دل.
نظامی.
ورجوع به خواندن شود. || بیان کردن. اظهارکردن. || نسبت دادن و منسوب کردن. ( ناظم الاطباء ).