برخش


معنی انگلیسی:
partition

لغت نامه دهخدا

برخش. [ ب َ رَ ] ( اِ ) پشت ستور باری. ( منتهی الارب ). پشت اسب. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
روز هیجا از سر چابک سواری بردری
از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

پشت ستور باری پشت اسب .

فرهنگستان زبان و ادب

[شیمی] ← جزءجزء کردن

پیشنهاد کاربران

در گویش محلی راوری
به درخشیدن چیز برّاق میگویند برخش زدن
مثال شیشه از دور برخش میزد
گاهی اغراق در تمیز بودن هم از آن استفاده میکنند مثلا :ماشینم از بسکه تمیزه برخش میزنه ( می درخشه )

بپرس