- برخاش ساز ؛ پرخاش کننده :
بصید هزبران برخاش ساز
کمند اژدهای دهن کرده باز.
سعدی.
رجوع به پرخاش ساز شود.- برخاشجو ؛ جنگجو. ( آنندراج ). پرخاشجو. رجوع به پرخاشجو شود.
برخاش. [ ب ِ ] ( ع اِ ) تنگی و حیص و بیص ؛ وقعوا فی خرباش و برخاش. ( منتهی الارب ). مأخوذ از پرخاش فارسی ، تنگی و آشوب. ( ناظم الاطباء ). شور و غوغا. رجوع به پرخاش شود.