- برخاسته خاطری ؛ آزرده دلی و رنجش خاطر. ( آنندراج ).
- برخاسته شدن ؛ بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت. ( ناظم الاطباء ). || متورم. دمیده : و گوشت روی و رگهای گردن دمیده و برخاسته شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || مهیّا و آماده :
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی ( حاشیه فرهنگ اسدی ).
و رجوع به برخاستن شود.