مثنوی در حجم اگر بودی چو چرخ
در نگنجیدی در آن جز نیم برخ.
مولوی.
جبرئیل آمد و گفت امروز طعام مخور روزه دارباش. چون آنروز طعام نخورد و یک برخ از تن آن سفید شد. ( قصص الانبیاء ص 24 ).- برخی ؛ بعضی. جزئی : و برخی از عمر گرانمایه را بر آن خرج نمودیم. ( گلستان سعدی ). یکی از پادشاهان گفتش می نمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگربرخی از آن دست گیری کنی... ( گلستان سعدی ). پرسید از کجایی و بدین جایگه چگونه فتادی برخی از آنچه بر سر او رفته بود بگفت. ( گلستان سعدی ).
|| جمله. ( یادداشت مؤلف ). || نصیب و قسمت. حظ و نصیب. ( شرفنامه منیری ) :
سرانجامش آمد یکی تیرچرخ
چنین آمده بودش از چرخ برخ.
دقیقی.
بر این نیز چندی بگردید چرخ سیاووش را بد ز هرکاربرخ.
فردوسی.
چو آگاه گشتم ازین راز چرخ که ما را ازو نیست جز رنج برخ.
فردوسی.
بدان تا نهند از برچاه چرخ که لشکر از آن آب یابند برخ.
فردوسی.
که چون گوشت از گفت من یافت برخ شگفت اندرو مانی از کار چرخ.
فردوسی.
زپیری مرا تنگدل کرد چرخ بمن باز داد از جوانیش برخ.
فردوسی.
جهان چار طبع و ستاره ست چرخ پس اینان زدانش ندارند برخ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تو ای دانشی چند مانی زچرخ که ایزد بدی دادت از چرخ برخ.
اسدی.
چه عزیزی زعقل و برخ او راچه بزرگی زنفس و چرخ او را.
سنائی ( حدیقه ).
می پرستید آفتاب چرخ راخوار کرده جان عالی برخ را.
مولوی.
|| تالاب واستخر. زمین پستی که آب باران در آن جمع شود. || برق. درخش. || ماهی. || سرشک آتش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بُرخ. ( ناظم الاطباء ). || شبنم. ( انجمن آرا ) ( برهان ). و باین معنی بضم اول نیز گفته اند. ( برهان ) ( آنندراج ).برخ. [ ب َ ] ( ع اِمص ) افزایش و زیادت. || ارزانی نرخ. || غلبه و قهر. || ( مص ) شکستن پشت. || زدن شمشیر که بعض گوشت بریده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...