برجسته

/barjeste/

مترادف برجسته: سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم، چشمگیر، نمایان، برآمده، محدب، پسندیده، خوب، چالاک، چست

معنی انگلیسی:
red-letter, banner, big, convex, cordon bleu, extraordinary, grand, illustrious, king, leading, noble, notable, note, noted, noteworthy, outstanding, over-, par excellence, pre-eminent, preeminent, prominent, protuberant, raised, ranking, salient, select, signal, star, supereminent, surpassing, ventricular, shining, stellar, [fig.] outstanding, prominent distinguished, of distinction

لغت نامه دهخدا

برجسته. [ ب َ ج َ ت َ /ت ِ ] ( ن مف مرکب ) با افراز برآمده. ( ناظم الاطباء ). || جسته و جهیده. || چست و چالاک.( فرهنگ فارسی معین ). || مناسب و لایق. ( ناظم الاطباء ). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی. ( فرهنگ فارسی معین ). باموقع. ( ناظم الاطباء ). || شخص معروف و بزرگ. ج ، برجستگان. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱- جهیده . ۲- بر آمده بالا آمده . ۳- شخص معروف و بزرگ . جمع : برجستگان . ۴- خوب پسندیده . ۵- ممتاز عالی . ۶- چست چالاک .

فرهنگ معین

(بَ جَ یا جِ تِ ) (ص . ) ۱ - جهیده . ۲ - برآمده . ۳ - ممتاز، عالی .

فرهنگ عمید

۱. برآمده، بالاآمده، بلندی پیداکرده.
۲. بزرگ و معروف.

فرهنگستان زبان و ادب

{marcato (it. ), marcando (it. )} [موسیقی] کیفیت تنی که متمایز و واضح نواخته می شود

واژه نامه بختیاریکا

پِچ؛ بُک؛ پِک؛ پِلِقنیدِه؛ چُک؛ رُک؛ فِچ؛ پچ؛ فِلِق

مترادف ها

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

master (صفت)
چیره دست، برجسته

striking (صفت)
زننده، خیلی خوب، موثر، برجسته، گیرنده، قابل توجه

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

protuberant (صفت)
باد کرده، برجسته، بر امده، محدب

distinguished (صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص

outstanding (صفت)
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده

illustrious (صفت)
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی

dominant (صفت)
مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف

bossed (صفت)
برجسته

prominent (صفت)
برجسته، والا

eminent (صفت)
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند

bossy (صفت)
برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی

gibbous (صفت)
برجسته، بر امده، محدب، گرده ماهی، گوژپشت

bulging (صفت)
برجسته، بر امده، محدب

convex (صفت)
برجسته، محدب، کوژ، گرده ماهی

bunchy (صفت)
برجسته

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

predominant (صفت)
برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف

egregious (صفت)
بزرگ، برجسته، انگشت نما، نمایان، فاحش

noted (صفت)
برجسته، مورد ملاحظه

dome-shaped (صفت)
برجسته

kenspeckle (صفت)
زود، برجسته، واضح

embossed (صفت)
برجسته

knobby (صفت)
برجسته

laureate (صفت)
برجسته، اراسته ببرگ غار

noticeable (صفت)
ظاهر، برجسته، قابل توجه، قابل ملاحضه

overriding (صفت)
برتر، مهم، برجسته

palmary (صفت)
عالی، برجسته، پیروز، شایسته ستایش و تقدیر

stereometric (صفت)
برجسته، به سهولت قابل اندازه گیری، وابسته بترسیمات برجسته

supereminent (صفت)
برجسته، ابر پایه، بسیار بلند، فوق العاده برجسته

torose (صفت)
برجسته، متورم، شکم داده

فارسی به عربی

انتفاخ , بارز , بروز , رییس , سائد , سامی , شهیر , ضرب , ملحوظ

پیشنهاد کاربران

To accentuate معادل انگلیسی
نمایاندن، هایلایت کردن، بولد کردن
واژه یِ {برجَسته} از پیشوندِ {بَر} به همراهِ {جَسته} ساخته شده است که {جَسته}، ریختِ کُنیکی/مفعولیِ کارواژه یِ {جَستَن} است با بُنِ کنونیِ {جَه} که {جَهیدن} ریختِ دیگری از آن است.
پیشوندِ {بَر} نِشانگرِ {بالا، بَر، به رو، به بالا} است.
بِدرود!
می توان به جای "مشخص" از "نمایان، برجسته" و به جای "مشخص کردن" از "نمودن، نماییدن، برجسته کردن" بهره ببریم.
"نِمودن" برابر "نشان دادن" است که خود برابر "مشخص کردن" می تواند باشد.
"نِماییدن" هم برابر "نِمودن" است ولی چون امروزه "نِمودن" بیشتر مینه ( =معنی ) "کردن، انجام دادن" گِرِفته است ( که برابر نخستش نیست ) ، پس با گرفن بن کنونی آن یا همان "نِما" و افزودن پسوند بن واژه ( =پسوند مصدر، نام مصدر، چیزهایی همانند "دن، تن، یدن" ) می شود "نِماییدن" که این بهتر می تواند جای "مشخص کردن" را بگیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

"نِمایان" هم که از بن کنونی "نِمودن" یا همان "نِما"، و "ی" میانجی برای آسانی گویش و پسوند "ان" ساخته شده است.
از روی پسوند "ان" هم آشکار است که این واژه برابر "مشخص" است.
"بَرجِسته" هم که دیگر، نیازی به گستردن ( =توضیح دادن ) ندارد.
بدرود!

به کُردی جنوبی یا پَهلَوانی ( کرمانشاهی، ایلامی، کَلّهُرّی. . . ) = زِت، زِل، زَل
تقریبامعانی فرهنگ دهخدا، معین، عمید، و. . . توضیحات لازم رانوشته اند:امامیتوان بعنوان مترادف، این معانی رانیزلحاظ کرد:سرکرده، سردار، نمایان ( نماینده ) ، مستثنا، ممتاز، ، سرآمد، برآمدگی، برآماده، بلندای، بلندی.
برجسته
ممتاز
معنی برجسته بعضی از برنامه های ایرانی مثل اپلیکیشن موزیک مینویسن مروری برجسته ها ( یعنی مروری تازه ترین موزیک )
ممتاز، درجه یک، عالی، سرآمد
overriding
Outstanding
کارواژه ( برجَستن ) در زبان پارسی فرآراسته ( کاملا ) با واژه ی آلمانیِ ( auszeichnen ) همچم و همعنا است. چرا که واژه بَرجَستن در زبان پارسی و auszeichnen در زبان آلمانی هم به معنای متمایز کردن ، تمایز گذاشتن و هم به معنای احترام گذاشتن، ارج نهادن، محترم شمردن است و هنگام ترجمه به زبان انگلیسی چندین معنا ( بمانند to honor، to distinguish ) می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

برجسته: ausgezeichnet : عالی، ممتاز، خوب، متمایز

معتنابه ، جالب توجه
ممتاز، متمایز، سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، مشخص، مهم، چشمگیر، نمایان، برآمده، محدب، پسندیده، خوب، چالاک، چست
متمایز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس