منجمان آمدند خلخیان
ابا سطرلابها چو برجاسا.
ابوالعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
سوی او جست چو تیری سوی برجاسی بایکی داسی ماننده الماسی.
منوچهری.
برجاس او بسر بر گه باز و گه فرازچون چاکری که سجده برد پیش شاه ری.
منوچهری.
تیر وهم تو کز کمان بجهدنجم برجیس باشدش برجاس.
مسعودسعد.
دل حسود تو نالان و مضطرب باداز تیر حادثه مانند سینه برجاس.
سیدحسن غزنوی.
نشانه کردم خود را بگونه گونه گناه نشانه چه که برجاس تیر خذلانم.
سوزنی.
چون بسوی دل او تیر سؤال سائل تیر غازی برود راست ببرجاس و هدف.
سوزنی.
بفرمود تا آن جماعت را بردار... کنند... و تیر را برجاس سازند. ( نامه تنسر ).کسان مرد راه خدا بوده اند
که برجاس تیر بلا بوده اند.
سعدی ( آنندراج ).
- برجاس وار؛ نشانه مانند. همانند نشانه و هدف : وین هدهد بدیع درین اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
|| سنگی که در چاه اندازند تا چشمه های آن گشوده و آب آن خوشمزه گردد.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || علامتی که از سنگ سازند مانند نشان و علامت راه. ( منتهی الارب ).