برجاس


معنی انگلیسی:
target

لغت نامه دهخدا

برجاس. [ ب ُ ] ( اِ ) نشانه تیر و غیره. ( غیاث اللغات ). نشانه تیر باشد اندر هوا. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). آماجگاه و نشانه تیر و غیره و عرب آنرا که در هوا نشانه تیر کرده باشند برجاس گویند و آنرا که در زمین نشانه کنند هدف خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( صحاح الفرس ). نشانه تیر که بلند برآرند به نیزه یابرچوبی. ( شرفنامه منیری ). نشانه گاه تیر باشد. ( فرهنگ اسدی ). نشانه اندر هوا. ( مهذب الاسماء ). هدف تیر که برچوبی نصب کنند. غرض. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). برجاس هدف و غرضی است در هوا که بدان رمی شود وجوهری گمان برده است که این کلمه مولد است. ( از اقرب الموارد ). ج ، براجیس. ( اقرب الموارد ) :
منجمان آمدند خلخیان
ابا سطرلابها چو برجاسا.
ابوالعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
بایکی داسی ماننده الماسی.
منوچهری.
برجاس او بسر بر گه باز و گه فراز
چون چاکری که سجده برد پیش شاه ری.
منوچهری.
تیر وهم تو کز کمان بجهد
نجم برجیس باشدش برجاس.
مسعودسعد.
دل حسود تو نالان و مضطرب بادا
ز تیر حادثه مانند سینه برجاس.
سیدحسن غزنوی.
نشانه کردم خود را بگونه گونه گناه
نشانه چه که برجاس تیر خذلانم.
سوزنی.
چون بسوی دل او تیر سؤال سائل
تیر غازی برود راست ببرجاس و هدف.
سوزنی.
بفرمود تا آن جماعت را بردار... کنند... و تیر را برجاس سازند. ( نامه تنسر ).
کسان مرد راه خدا بوده اند
که برجاس تیر بلا بوده اند.
سعدی ( آنندراج ).
- برجاس وار؛ نشانه مانند. همانند نشانه و هدف :
وین هدهد بدیع درین اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
|| سنگی که در چاه اندازند تا چشمه های آن گشوده و آب آن خوشمزه گردد.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || علامتی که از سنگ سازند مانند نشان و علامت راه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

هدف، نشانه تیر، آماجگاه
( اسم ) هدف نشان. تیر آماجگاه .

فرهنگ معین

(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) هدف ، نشانة تیر. آماجگاه .

فرهنگ عمید

هدف، نشانۀ تیر، آماجگاه: کسان مرد راه خدا بوده اند / که برجاس تیر بلا بوده اند (سعدی۱: ۲۹۰ ).

جدول کلمات

آماجگاه , هدف, نشانه تیر

پیشنهاد کاربران

آماجگاه , هدف, نشانه تیر
منجمان آمدند و خلخیان
ابا سطرلابها چو برجاسا
ربنجی
اماجگاه مرکز و هدف و در برخی موارد بسیار برنده هم معنی شده

بپرس