برتاختن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) روان شدن. جاری گشتن : چنین تاش دو دیده بگداختی ز مژگان برخساره برتاختی.اسدی ( گرشاسب نامه ).چو دیدندش از جای برتاختندزپیرامنش جنگ برساختند.اسدی ( گرشاسب نامه ). || دواندن : زمان تا زمان زینش برساختی همی گرد گیتیش برتاختی.فردوسی.