بربیخته. [ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) برپیخته. برپیچیده : شاه اسب عقل انگیخته دست فلک بربیخته هم خون دشمن ریخته هم ملک آبا داشته.خاقانی.رجوع به برپیخته شود.