تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندر آن جای تنگ.
فردوسی.
دین سرایی است برآورده پیغمبرتا همه خلق بدو در به قرار آید.
ناصرخسرو.
|| مسدود شده : ز دیده بر دلم آمد ز دل بدر نرود
که شد بخون دل آن رهگذر برآورده.
صائب.
|| بر برده. بالا برده. بلند کرده. رفیع. مرفوع : عزیز را میدانی بود سه میل راه و دوصد گز پهنای وی پنجاه گز برآورده از چوب صندل و آبنوس. ( قصص الانبیاء ).- برآورده چرخ ؛ چرخ مرفوع ، چرخ رفیع و بلند :
در هیزم و گندم و گوسپند
ببست این برآورده چرخ بلند.
فردوسی.
الا ای برآورده چرخ بلندچه داری به پیری مرا مستمند.
فردوسی.
- برآورده دست ؛ دست برداشته. دست به مقابل صورت بالا آورده برای دعا : مگر هفتصد مرد آتش پرست
همه پیش آذر برآورده دست.
فردوسی.
- برآورده سر ؛ رفعت و قدر و بلندمقامی یافته و سرافراز : که ارجاسب را بود مهتر پسر
بخورشید تابان برآورده سر.
فردوسی.
|| مستجاب.روا. پذیرفته. مقضی. مقضیة. درگیر شده. مقبول. قبول شده. || شخصی که امرا و سلاطین او را بلندمرتبه گردانیده باشند. ( برهان ). برکشیده : آنرا که برآورده تو بود برآورد
و ز جمله یاران دگر کرد مقدم.
فرخی.
|| پرورده : وزو مایه گوهر آمد چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار.
فردوسی.
|| پرورش یافته. تربیت شده. بارآورده.مربی. کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) : چه بادافره است این برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.
فردوسی.
تو این بنده مرغ پرورده رابخواری و زاری برآورده را.
فردوسی.
|| بچیزی عادت نموده. || از هم جدا ساخته. ( برهان ). حنطة صوله ومصوّلة؛ گندم برآورده و پاکیزه. || در برگرفته. ( برهان ) ( منتهی الارب ). || تقلید کرده ، چه برآوردن بمعنی تقلید کردن هم آمده است. ( از برهان ). || ( اِ ) دیوار عمارت. ( برهان ). || قلعه و حصار. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بنا و اساس. ( برهان ). بنای بلند و حصار و عمارت عالی. بنای بلند. ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...