درآید از آن پشت اسبش بزیر
بگیرد درفش و برآرد دلیر.
فردوسی.
بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم.
ناصرخسرو.
فرود آوردی آنچش خود برآوردی گسستی هرچه کان را خود بپیوستی.
ناصرخسرو.
همه بلند برآرند پس فرو فکنندهمه فراوان بدهند و باز بستانند.
مسعودسعد.
و هشتاد کنگره در هوا برآورد. ( قصص ). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند. ( قصص ).- برآوردن آواز ؛ برکشیدن آواز. آواز خواندن :
فروبرده مستان سر از بیهشی
برآورده آواز خنیاگران.
منوچهری.
ز رود آواز موزون او برآوردغنا را رسم تقطیع او درآورد.
نظامی.
- بانگ برآوردن ؛ بانگ کردن و آواز خواندن : بوی برآمیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
- || بانگ و نعره زدن. فریاد کردن : جمله درشوریدند و بانگ برآوردند. ( تاریخ بیهقی ). و فرمود تا بانگ برآوردند و طبل بازها فروکوفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ).
- برآوردن جوش ؛ جوش و خروش کردن :
چو گرگین شنید این برآورد جوش
بدو گفت پیش آی و بگشای گوش.
فردوسی.
تهمتن چو این گفتش آمد بگوش برآورد چون شیر غرّان خروش.
فردوسی.
خروشی برآورد گرگین چو شیربدو گفت کای نامدار دلیر.
فردوسی.
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه.
( از فرهنگ اسدی ).
- برآوردن حدیث ؛ عنوان کردن و گفتن آن : پس از نام خدا و نام پاکان
برآورده حدیث دردناکان.
نظامی.
- برآوردن دود از چیزی یا کسی ؛ تباه کردن و سوختن و از بین بردن آن : سوی دشت خرگاه تازیم زود
ز افغان و لاچین برآریم دود.
فردوسی.
- برآوردن سر از خواب ؛ بیدار شدن. از خواب برخاستن : چنین گفت با شیده افراسیاب
که چون سر برآرد سیاوش ز خواب.
فردوسی.
- برآوردن سرود ؛ سرود نواختن. سرود خواندن. خواندن با آواز بلند. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...