براهنی رضا

دانشنامه آزاد فارسی

بَراهِنی، رضا (تبریز ۱۳۱۴ش)
بَراهِنی، رضا
منتقد ادبی، رمان نویس، مترجم و شاعر ایرانی. از دانشگاه استانبول دکتری ادبیات انگلیسی گرفت و در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. فعالیت های سیاسی نیز داشته است. کار ادبی اش را از ۱۳۴۰ش با ترجمۀ آثار سنت اگزوپری و ایوآندریچ آغاز کرد. در مجلۀ فردوسی نقدهایی در زمینۀ شعر و داستان نوشت و به عنوان منتقدی صریح اللهجه شهرت یافت. مجموعۀ این نقدها در دو کتاب طلا در مس در نقدِ شعر و شاعران (۱۳۴۴ش، ویرایش سه جلدی، تهران، ۱۳۷۱ش) و قصه نویسی (تهران، ۱۳۴۸ش) در نقد داستان و داستان نویسان منتشر شد. نخستین مجموعۀ شعرش، آهوان باغ، در ۱۳۴۱ش انتشار یافت. از آن پس مجموعۀ شعرها و متن های انتقادی متعددی به چاپ رساند، از آن شمارند: مصیبتی زیر آفتاب (تهران، ۱۳۴۹)؛ اسماعیل (تهران، ۱۳۶۶)؛ بیا کنار پنجره (تهران، ۱۳۶۷)؛ مجموعۀ شعر خطاب به پروانه ها (۱۳۷۴ش) همراه با متنِ انتقادیِ چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؛کیمیا و خاک (۱۳۶۴ش)؛ بحران رهبری نقد و انتقاد ادبی (۱۳۷۵ش). در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضمن تشکیل کلاس های داستان نویسی، چند رمان منتشر کرد؛ از آن شمارند: بعد از عروسی چه گذشت (تهران، ۱۳۶۱)؛ آواز کشتگان (۱۳۶۲ش)؛ رازهای سرزمین من (تهران، ۲ جلد، ۱۳۶۶ش)؛ آزاده خانم و نویسنده اش (۱۳۷۶ش). از آثار دیگرش: رمان روزگار دوزخی آقای ایاز در ۳ جلد؛ تاریخ مذکر. براهنی در آثار اولیه اش، اعم از نقد و شعر داستان، رویکردی اجتماعی دارد، اما در آخرینِ آن ها به بازی های زبانی و شگردهای پسا مدرن گرویده است. در دهۀ ۱۳۷۰ به کانادا مهاجرت کرد.

پیشنهاد کاربران

شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پیِ دیوانه ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
...
[مشاهده متن کامل]

که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم
دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی!
زمانه صاحبِ سگ، من سگش
چو راندم از درِ خانه
ز پشت بامِ وفاداری
درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
کشیده ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را
چنان گدازه ی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچه های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم که آفتاب
بیاید
نیامد
#رضا_براهنی

بپرس