براه اوردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
براه آوردن ؛ هدایت. ( یادداشت مؤلف ) . هدایت کردن. ارشاد. راهنمایی کردن. براه راست هدایت کردن. وادار به اطاعت ساختن :
فرستاد بر هرسویی لشکری
که هرجا که باشد ز دشمن سری
سر کینه ورشان براه آورند
گر آیین شمشیر و گاه آورند.
فردوسی.
فرستاد بر هرسویی لشکری
که هرجا که باشد ز دشمن سری
سر کینه ورشان براه آورند
گر آیین شمشیر و گاه آورند.
فردوسی.