براه امدن

لغت نامه دهخدا

( براه آمدن ) براه آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب + راه + آمدن ) سر براه شدن. ارشاد و هدایت شدن. راه یافتن :
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید براه.
فردوسی.
به برسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندر آن بارگاه.
فردوسی.
بدرگاه کاووس شاه آمدند
وزان سرکشیدن براه آمدند.
فردوسی.
چون ز حسرت رست وباز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( براه آمدن ) سر براه شدن ارشاد و هدایت شدن .

پیشنهاد کاربران

براه آمدن ؛ راهی شدن. حرکت کردن. آغاز جنبش و سیر کردن. سر براه شدن :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت و آمد براه.
فردوسی.
بدان تا چو اندک نماید سپاه
دلیری کند دشمن آید به راه.
...
[مشاهده متن کامل]

اسدی ( گرشاسبنامه ) .
- || دست از سرکشی برداشتن. باطاعت درآمدن. راه ضلالت را ترک گفتن. راه موافقت داشتن. رام شدن :
بدرگاه کاوس شاه آمدند
وزان سر کشیدن براه آمدند.
فردوسی.

براه آمدن ؛ راهی شدن. حرکت کردن. آغاز جنبش و سیر کردن. سر براه شدن :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت و آمد براه.
فردوسی.
بدان تا چو اندک نماید سپاه
دلیری کند دشمن آید به راه.
اسدی ( گرشاسبنامه )

بپرس