ز چیز کسان وز برانگیختن
بپرهیز و از خیره خون ریختن.
اسدی.
امیر ابوالحرث را با سر رضا آوردند و فائق را از سر وحشت برانگیختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).- برانگیختن آتش از کسی ؛ او را سخت به خشم آوردن. بر چیزی تحریک کردن :
نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
ستای باربد آبی بر او ریخت.
نظامی.
- برانگیختن بر کاری ؛ استحثاث. ( مهذب الاسماء ).- برانگیختن دستان ؛ سر کردن قصه. سر رسیدن نغمه :
قفسها به هر شاخی آویخته
در او مرغ دستان برانگیخته.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
- برانگیختن دل ؛ تحریک و تهییج کردن : ابر شاه زشتی است خون ریختن
به اندک سخن دل برانگیختن.
فردوسی.
- برانگیختن سخن ؛ سر کردن و گفتن سخن : وزین شیوه سخنهائی برانگیخت
که از جان پروری با جان در آمیخت.
نظامی.
- برانگیختن کسی را بر کسی ؛ کسی را بر کسی شوراندن.- برانگیختن گواه ؛ شاهد آوردن : اگر علی دختر بمن ندهد گواه برانگیزم که علی زنا کرده است. علی گفت گواه از کجا آوری. ( کتاب النقض ).
- نقش و تماثیل برانگیختن ؛ پدید آوردن و تصویر کردن نقش :
نقش و تماثیل برانگیختند
از دل خاک و دو رخ کوهسار.
منوچهری.
|| بشتاب راندن. باتندی به حرکت درآوردن. بتاختن واداشتن : همه بادپایان برانگیختند
همی گرد با خوی برآمیختند.
فردوسی.
برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرز گران.
فردوسی.
بهر سو که باره برانگیختی همان خاک با خون برآمیختی.
فردوسی.
برآورد گرز گران را بدوش برانگیخت رخش و برآمد بجوش.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...