برانداخت کردن. [ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار : برانداختی کردم از رای چست که این مملکت بر که آید درست.نظامی.رجوع به براندازکردن شود.