بران. [ ب َ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه است از قبیل : بلم بران. ملبران. خابران. شابران. طابران. ( یادداشت مؤلف ).
بران. [ ب ُرْ را ] ( نف ) تیز و برّنده. قطعکننده. بُرّا. ( آنندراج ). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام ؛ شمشیر بران. حربة حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. ( منتهی الارب ) :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن.
ابوشکور.
چه چیز است آن رونده تیر خسروچه چیز است آن بلالک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری.
یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجرسیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری.
فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. ( تاریخ بیهقی ).غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه بران او.
خاقانی.
ز آسمان کآن کبودکیمختی است تیغ برانْش را قراب رساد.
خاقانی.
چون باران تیغهای بران میرسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی.
تیغهای کشیده بران و پیکانهای آبدار چون باران. ( ترجمه محاسن اصفهان ).بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز
خنجر تجربه بران تر از این میباید.
شانی تکلو ( از آنندراج ).
- امثال :حق شمشیر بران است .
رجوع به برا شود.
بران. [ ب ُ ] ( نف ) بُرنده. || ( ق ) در حال بریدن. || ( اِمص ) عمل ِ بریدن.
- بله بران ؛ در تداول ، گفتگوی دوخانواده عروس و داماد در قطع و فصل شرایط زناشوئی.
- چله بران ؛مهمانی بمناسبت گرمابه رفتن زن زائو پس از چهل روز از زادن.