بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش یکی خنجیر .
خسروی.
ببالا برآئی یکی مرغزارببینی بکردار خرم بهار.
فردوسی.
سر تخت پستش برآمد بماه دگرباره شد شاه و بگرفت گاه.
عنصری.
ابر آزاری برآمد از کنار کوهسارباد فروردین بجنبید از میان مرغزار.
منوچهری.
بروز پاک ناگه شب درآمد.( از تاریخ سیستان ).
ببالا برآمدند و طبل زدند و بانگ محمود کردند. ( تاریخ سیستان ).گر جهد کنی بعلم ازین چاه
یک روز به مشتری برآیی.
ناصرخسرو.
میر تو رسول است طاعتش دارتا سرت برآید بچرخ خضرا.
ناصرخسرو.
ز دریا دودرنگ ابری برآمدای نظامی جهان پرستی چند
به بلندی برای پستی چند.
نظامی.
سرخجالتم از پیش برنمی آیدکه در چگونه بدریا برند ولعل بکان.
سعدی.
چون بر پشته ای برآمد که بر ضیعت های همدان و مواضع آن مشرف بود هیچ عمارتی ظاهر ندید. ( تاریخ قم ). لاوکی داشت پر از طعام و دود از سر او برمی آمد. ( تاریخ قم ).درختی که عمری برآمد بلند
توان در یکی لحظه از بیخ کند.
امیرخسرو.
سراغ یوسف خود گیرم و قرار نگیرم اگر بماه برآیم و گر بچاه درافتم.
سنجرکاشی ( از آنندراج ).
اگر نزد آن شاه پردل شوی صد ایوان بکیوان برآیدترا.
( از لغت نامه اوبهی ).
- برآمدن آواز و بانگ و تراک و تبیره و خروش و فریاد و غریو غوغا و نعره و نوا و... برخاستن آن. بلند شدن صدای آن : برآمد «بدار» و «بگیر» و «ببند»
به تیغ و کمان و بگرز و کمند.
فردوسی.
چو شب روز شد بامداد پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
بدانگه که لشکر بجنبد ز جای تبیره برآید ز پرده سرای.
فردوسی.
فکندند گویی بمیدان شاه برآمدخروش دلیران بماه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...