براق کردن


معنی انگلیسی:
gloss, rub, varnish, wax, bristle, ruffle, water, to polish, to shine

فرهنگستان زبان و ادب

{polish} [علوم و فنّاوری غذا] زدودن لایۀ سطحی از مواد غذایی یا دانه های برنج به منظور براق سازی

مترادف ها

shine (فعل)
روشن شدن، براق کردن، تابیدن، درخشیدن، منور کردن، نورافشاندن

buff (فعل)
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن

polish (فعل)
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن

glaze (فعل)
براق کردن، صیقل کردن، لعاب دادن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن

فارسی به عربی

اصفر داکن , ثقل , صقیل , لمعان

پیشنهاد کاربران

بپرس