براق کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
روشن شدن، براق کردن، تابیدن، درخشیدن، منور کردن، نورافشاندن
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن
براق کردن، صیقل کردن، لعاب دادن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن