براغالیدن

لغت نامه دهخدا

( برآغالیدن ) برآغالیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) برانگیختن. ( آنندراج ) ( برهان ). نزغ. ( منتهی الارب ). اغراء. ( ترجمان القرآن ). برغلانیدن نیز گفته اند. ( آنندراج ). اغراء و تحریض. ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن ). تحریض کردن شخصی را بر چیزی و کاری. ( برهان ). تحریش. ( المصادر زوزنی ). تضریه. اضراء. ( تاج المصادر بیهقی ) :
من ز آغالشت نترسم هیچ
ور بمن شیر رابرآغالی.
فرالاوی.
نصر سیار بفرمود تا سر کرمانی برداشتند و بسوی مروان فرستاد و ابومسلم یاران خویش را برآغالید و هر دو سپاه بیکدیگر فراز شدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
تو لشکر برآغال بر لشکرش
ز انبوه ما خیره گردد سرش.
فردوسی.
می خواه و طرب جوی و ز بهر طرب خویش
می را سببی ساز و براندیش و برآغال.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( بر آغالیدن ) بر انگیختن اغرائ .

فرهنگ عمید

( برآغالیدن ) = آغالیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس