براستی
/berAsti/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
واقعا، بالفعل، براستی، راستی
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فی الواقع، هر اینه، آره راستی
واقعا، براستی، امین، حقیقتا، هر اینه
راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت
براستی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین :
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.
راستی را ؛ در حقیقت. حقیقةً. الحق. براستی :
به مازندران دارد اکنون امید
چنین دادمش راستی را نوید.
فردوسی.
راستی را اگر کتاب نبود
علم جز نقش روی آب نبود.
؟
کوهکن در کوه نقش یار کند و من بدل
راستی را دوستان استاد فرهاد است ؟ من ؟
عصری تبریزی.
به مازندران دارد اکنون امید
چنین دادمش راستی را نوید.
فردوسی.
راستی را اگر کتاب نبود
علم جز نقش روی آب نبود.
؟
کوهکن در کوه نقش یار کند و من بدل
راستی را دوستان استاد فرهاد است ؟ من ؟
عصری تبریزی.
اصلا.
اصلا بغیر از ابدا و هرگز معنی براستی هم می دهدمثال، از داور سوال می شود که خوب بود می گوید کیف کردم اصلا.
در مورد [کیف کردم اصلا] یا همان [اصلا، کیف کردم ] شاید بتوان گفت که وقتی فرد از او سوال می کند که خوب بود ابتدا جواب می دهد اصلا اما با اوردن ادامه ی ان که می گوید کیف کردم به مخاطب می رساند که حق ان بالاتر از خوب بودن هست و به یک نحوی نه گفتن ( با اصلا ) برای تایید و تاکید روی پذیرش آن است.
... [مشاهده متن کامل]
اصلا بغیر از ابدا و هرگز معنی براستی هم می دهدمثال، از داور سوال می شود که خوب بود می گوید کیف کردم اصلا.
در مورد [کیف کردم اصلا] یا همان [اصلا، کیف کردم ] شاید بتوان گفت که وقتی فرد از او سوال می کند که خوب بود ابتدا جواب می دهد اصلا اما با اوردن ادامه ی ان که می گوید کیف کردم به مخاطب می رساند که حق ان بالاتر از خوب بودن هست و به یک نحوی نه گفتن ( با اصلا ) برای تایید و تاکید روی پذیرش آن است.
... [مشاهده متن کامل]