برازیدن


مترادف برازیدن: برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبنده بودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن، پینه کردن، وصله کردن

معنی انگلیسی:
befit, comport, suit, to become, to suit, to befit

لغت نامه دهخدا

برازیدن. [ ب َ دَ ] ( مص ) زیبا نمودن.( شرفنامه منیری ). خوب و زیبا نمودن. ( برهان ) ( آنندراج ). زیبیدن. ( صحاح الفرس ). نیکو کردن. ( فرهنگ اسدی ). طرازیدن. ( فرهنگ اسدی ). ( برازیدن یک مصدر بیش ندارد ). ( یادداشت مؤلف ). || سزیدن. شایسته بودن. سزاوار بودن. لایق بودن. در خور بودن. لیاقت داشتن. ( یادداشت مؤلف ) : و پس ترا از من می آید آنکه از من قدیم تر است و زورمندتر است. آنکه نمی برازم که بند کفش او از پای او بگشایم. ( دیاتسارون ).
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد بخواجه مفخر.
فرخی.
مرا هم گوشه بی توشه سازد
خراش چنگ ناخن را برازد.
نظامی.
ما را نمی برازد با وصلت آشنایی
مرغی نکوتراز من باید هم آشیانت.
سعدی.
قبای حسن فروشی ترا برازد و بس
که همچو گل همه آئین رنگ وبو داری.
حافظ.
مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هم وثاقی.
حافظ.
- امثال :
تنهایی به خدای می برازد و بس .
|| وصل کردن چیزی را بچیزی. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) وصله کردن پینه کردن جامه .

فرهنگ معین

(بَ دَ ) (مص ل . ) سزاوار بودن ، شایسته بودن .

فرهنگ عمید

۱. شایسته بودن، شایستگی داشتن: گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی: ۱۸۷ حاشیه ).
۲. زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن.

مترادف ها

befit (فعل)
مناسب بودن، درخور بودن، برازیدن

become (فعل)
مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن

فارسی به عربی

اصبح , ناسب

پیشنهاد کاربران

پیشنهادِ واژه : ( پیش از هر چیز من دانسته واژگانِ بیگانه، چه تازی چه آلمانی، را بکار می برم تا دوستان برابرواژگانِ درخور را دریابند. )
ما در زبانِ اوستاییِ جوان واژه یِ " براز: brāz " را به چمِ " درخشیدن، برق زدن، تشعشع یافتن، متشعشع شدن، پرتو افکندن" و برابر با " glaenzen ، strahlen" در زبانِ آلمانی داشته ایم. بُن کُنونیِ آن نیز " برازَ: brāza " بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ما از این واژه یِ اوستایی، فعل " بَرازیدن:barāziden" را در زبانِ پارسیِ نو داریم.
همچنین در زبانِ اوستاییِ جوان ما واژه یِ " برازَ : brāza " را به چمِ :
1 - " درخشنده، درخشان، برق زننده، براق، سوسو زننده" و برابر با " schimmernd ، blinkend" ( آلمانی )
2 - " درخشندگی، تابش، نور، برقِ نور، فروغ، براقی و برابر با " Schimmer، Schein" ( آلمانی )
داریم.
ما از این واژه یِ " برازَ: brāza" نیز واژه یِ " بَراز:barāz " را در زبانِ پارسیِ نو به چمِ " زیور، آرایش، آراستگی، زینت" داریم که برابر با " Schmuck " در زبانِ آلمانی می باشد؛ همچنین واژه یِ " بَرازَنده، برازندگی" ( زبانِ پارسیِ نو ) با واژگانِ بالا همبسته و همریشه هستند.
. . . . . . . . . . .
پیشنهادِ واژه :
دو واژه یِ " glaenzen ، strahlen" بسیار در زبانِ آلمانی کاربرد دارند.
ما واژه یِ " بَرازیدن: barāziden " را در پیِ دگرگونیِ آواییِ رواگمندِ " ur/ar " می توانیم به ریختِ " بُرازیدن:buraziden " نیز درآوریم.
اکنون برایِ واژگانِ پُرکاربردِ آلمانی:
strahlen = بُرازیدن/بَرازیدن ؛
Strahlung = بُرازِش / بَرازِش . . . . . به چمِ " پرتوافکنی، تشعشع دهی، تابش، گسیل و ساطع شدنِ اشعه ؛
Strahl = بُرازه/بَرازه . . . . . . به چمِ " اشعه، تشعشع، تابش، بارقه " .
همچنین ما می توانیم واژه یِ " بُرازیدن/بَرازیدن" را به ریختِ سببی ( kausativ ) در آوریم و واژه یِ " بُرازانیدن ( =بُرازاندن ) / بَرازانیدن ( =بَرازاندن ) " را بکار بگیریم.
در زبانِ آلمانی و در رشته ی فیزیک بسیار واژگانِ " Strahlung ، Strahl " کاربرد دارند.
از آنجایی که واژه یِ " بَرازیدن" در زبانِ پارسیِ نو سویه ای زیباشناختی به خود گرفته است، پس بکارگیریِ واژه یِ " بُرازیدن" ، آن هم در فیزیک، هیچگونه نگرانی ای را در پی نخواهد داشت.
. . . . . . . . . .
پَسگشت :
ستونهایِ 972 و 973 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن " ( کریستین بارتولومه )

برازیدن
برز بنواژ براز استی در پهلوی برزشن برازشن ( برز براز ) ، تبشن تابشن ( تب تاب ) ، ورشن وارشن ( گر گار ) وزشن وازشن ( وز واز )
برز براز /برزشن/برازشن
برز= بالا و فراز .
براز/فراز
انه برز=کوتاه
...
[مشاهده متن کامل]

براز/برازشن =برازش برازندگی ترقی اافراختن احترام
انه براز/انه فراز= افتاده سربزیر مودب و نرم خو
برزشن=احترام
برزشنیگ=محترم
برازش به معنی ترقی و احترام نیز است برازشنیگ=محترم
( برزم یعنی خود برزم و برازم یعنی دگری را فرازم . ور/گر=بگرد ، وار /گار =بگردان یا وز =حرکت کن واز حرکن ده
تب گرم شو تاب گرم کن ( انرا تو و تاو یا تو و تافتن نیز میگفتند و معانی بسیار داشت )

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

برازیدنبرازیدنبرازیدنبرازیدن
برازین = بسیار زینت دادن
برازیدن = بسیار آزیدن
در کاربن برازین از بر آزین ( بسیار زیبا ) که به دلیل برچین / برداشت و . . . . صفت فاعلی بخود میگیرد => بسیار زیبا کن
اما در برازیدن از بر آزیدن ( آسیدن = راحتی ) = بسیار راحت و ساده کن
...
[مشاهده متن کامل]

آزی = ایزی = آسی = easy = آسان = آستر ( راحتتر ) = آسمان ( صاف مانند و ساده مانند = بدون پرز و لکه ) و . . .

پس از این