براد

لغت نامه دهخدا

براد. [ ب ُ ] ( ع مص ) ضعیف دست گردیدن. || رسول ساختن. || تگرگ زده شدن. برد القوم ( بصیغه مجهول )؛ تگرگ زده شدند، و همچنین بردت الارض ؛ تگرگ زده شد زمین. || ( ص ) سرد. ( از منتهی الارب ).
- ماء براد ؛ آب سرد. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

براد. [ ب َرْ را ] ( ع ص ) کوزه آب سردکننده. ( مهذب الاسماء ). سردکننده. خنک کننده. و رجوع به بُراد و بَرْد شود.

فرهنگ فارسی

کوزه آب سرد کننده سرد کننده .

پیشنهاد کاربران

فعل دعایی از مصدر بردن
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی

بپرس