براح

لغت نامه دهخدا

براح. [ ب َ ] ( ع مص ) زایل شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دور شدن و نیست شدن. ( از آنندراج ). || از جای فراتر شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ) ( تاج المصادر بیهقی ). || سخت دشوار شدن. ( آنندراج ). || ( اِ ) زمین فراخ بی کشت و درخت. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). زمین فراخ و خالی. ( مهذب الاسماء ). || رای منکر و بد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || امر پیدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || جنبش و زوال : لا براح ؛ یعنی نیست جنبش و زوال. ( منتهی الارب ). لا براح ؛ ای لا تحول. ( از اقرب الموارد ).

براح. [ ب َ ح ِ ] ( اِخ ) اسم آفتاب است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). علم است آفتاب را. ( ناظم الاطباء ). مبنی علی الکسر، نامی است آفتاب را. ( مهذب الاسماء ).

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ انگیلیسی در صورت گفتن نوعی از تعجب و بهت زدگی را به طرف دیگر میرساند.
کوتاه شده Brother.
Bruh

بپرس