با روی تو ماه آسمان را
امکان برابری ندیدم.
سعدی.
- برابری کردن ؛ مساوات و همسری و یکسانی نمودن با کسی. ( آنندراج ) : خورشید را سخی چو تو دانند مردمان
خورشید با تو کرد نیارد برابری.
فرخی.
سپهر با تو برفعت برابری نکندکه شرمسار شود مدعی بلا برهان.
سعدی.
جز صورتت در آینه کس را نمیرسدبا طلعت بدیع تو کردن برابری .
سعدی.
|| مقابله. مقابلت. ( آنندراج ). مقابلتی. ( از ناظم الاطباء ). تقابل. ( دانشنامه علائی ). برابری هست و نیست ، تقابل سلب و ایجاب. ( دانشنامه علائی ).- برابری کردن ؛ مقابلی کردن. ستیزه کردن. منازعه کردن. ( از ناظم الاطباء ). همسری و مساوات. ( ناظم الاطباء ).
|| مقاومت. ( یادداشت مؤلف ) : و گر اطراف چوبش ( آزاد درخت ) بکوبی و بیفشاری آبش با انگبین بسرشی برابری زهرهای قاتل کند. ( الابنیه عن حقایق الادویه ). وی ( اترج ) بمضرتها ببردن با زهرهای قاتل برابری کند. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).