برابر گشتن ؛ مقابل شدن. روبرو شدن :
مپرس کز تو چگونه شکسته دل برگشت
مه چهارده چون با رخت برابر گشت.
اسماعیل ( آنندراج ) .
مپرس کز تو چگونه شکسته دل برگشت
مه چهارده چون با رخت برابر گشت.
اسماعیل ( آنندراج ) .
برابر گشتن ؛ مساوی شدن. مساوی گشتن. به اندازه هم شدن. یکسان شدن :
ازین بر سودی وزان بر زیانی
برابر گشت سودت با زیانت.
ناصرخسرو.
ازین بر سودی وزان بر زیانی
برابر گشت سودت با زیانت.
ناصرخسرو.
همبر آمدن . [ هََ ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) برابر شدن . ( آنندراج ) : با سیاهی سنگ کعبه همبر آمد از شرف سرخی سنگ منا کز خون حیوان دیده اند. خاقانی .