برابر کردن


معنی انگلیسی:
balance, equalize, even, level, parallel, reconcile, square, unify

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- هموزن کردن یک اندازه کردن. ۲- هم قد ساختن .

مترادف ها

equalization (اسم)
تساوی، برابر کردن، برابری، برابر سازی

compare (فعل)
سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن

equate (فعل)
برابر کردن، یکسان فرض کردن، برابر گرفتن، مساوی پنداشتن، معادله ساختن

level out (فعل)
برابر کردن، یک نواخت کردن

parallel (فعل)
برابر کردن، موازی کردن

peer (فعل)
برابر کردن، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، هم درجه کردن، برابر بودن با

contrast (فعل)
برابر کردن، مقابله کردن، مقایسه کردن

balance (فعل)
متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن

فارسی به عربی

متوازی , معدل
ساو , مقارنة , میزان

پیشنهاد کاربران

برابر کردن ؛ یک قدو یک اندازه کردن. ( از ناظم الاطباء ) .
برابر کردن ؛ در برابر قرار دادن. مقابل کردن :
با کمال خویشتن بینی نمیدانم چرا
هر زمان آیینه را با خود برابر می کند .
سلمان ( از آنندراج ) .
من به آئینه برابر نکنم آن رو را
حیف باشد که درآن دایره بینم او را.
آصفی ( آنندراج ) .
برابر کردن ؛ معادل کردن :
همه مهر با جان برابر کنیم
ترا بر سر خویش افسر کنیم.
فردوسی.
- || هموزن کردن. ( ناظم الاطباء ) .
برابر کردن ؛ همپایه و همسر کردن :
آن که با خود برابرش کردی
زود باشد که برتری جوید.
سعدی.
تعدیل
برابر کردن :هم سنگی داشتن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص 277 ) .

بپرس