برابر

/barAbar/

مترادف برابر: جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق

متضاد برابر: نابرابر

معنی انگلیسی:
the same level, quits, opposite, equally, opposite side, front, equivalent, equal, on a par, on, abreast, break-even, co-ordinate, coequally, coordinate, homo-, equi-, horizontal, identical, iso-, match, peer, quid pro quo, square, up, deuce, [adv.] equally, [n.] opposite side

لغت نامه دهخدا

برابر. [ ب َ ب َ ] ( ص مرکب ) بالسویه. علی السویه. به تساوی. ( یادداشت مؤلف ). || معادل. مساوی. طبق. طَبَق. ( منتهی الارب ). موافق. یکسان. هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست. ( از منتهی الارب ). همسان :
برابر نیارم زدن با تو گوی
بمیدان هماورد دیگر بجوی.
فردوسی.
مرا دخل و خور ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.
فردوسی.
همچون تو نیستند اگر چند این خران
زیر درخت دین همه با تو برابرند.
ناصرخسرو.
بجای من که نشیند که در مقام رضا
برابر است گلستان و تل سرگینم.
سعدی.
ای پادشاه وقت چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری.
سعدی.
بجیش از توکمتریم و بعیش خوشتر و بمرگ برابر. ( گلستان ).
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه دربهشت.
سعدی.
به ادب با همه سرکن که دل شاه و گدا
در ترازوی مکافات برابر باشد.
صائب.
و دو غرفه کرد برابر، یکی از سیم و دیگر از زر. ( مجمل التواریخ ).
ترکیب ها:
- برابر آمدن ؛ مساوی شدن. یکسان شدن.
- برابر داشتن ؛ یکسان داشتن. مساوی دانستن. معادل فرض کردن :
که من دارم ترا با جان برابر
کنم در دست تو شاهی سراسر.
( ازتاریخ سیستان ).
- برابر شدن ؛ یکسان شدن. مساوی شدن. ( ناظم الاطباء ). مانند شدن. معادل شدن. یک گونه شدن :
بدروازه مرگ چون درشویم
بیک هفته با هم برابر شویم.
سعدی.
هرگز شکسته بادرست برابر نشود.
سعدی ( گلستان ).
- برابر گشتن ؛ مساوی شدن. مساوی گشتن. به اندازه هم شدن. یکسان شدن :
ازین بر سودی وزان بر زیانی
برابر گشت سودت با زیانت.
ناصرخسرو.
- برابر نمودن ؛ مساوی کردن. معادل کردن. یکسان کردن.
- برابر نهادن ؛ یکسان نهادن. معادل قرار دادن. مساوی داشتن. در حکم آن قرار دادن :
زین بیش انتظار مفرمای بنده را
با مرگ انتظار برابر نهاده اند.
|| همال. همتا. همسر. کفو. بواء. ( یادداشت مؤلف ). هماورد. همپایه. همسنگ. مساوی. حریف. عدیل :
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
نه با من برابر بدی بی سپاه.
فردوسی.
و سپاهسالاری بود که بمبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ). در فلان نواحی از سواحل محیط چوب صندل عزتی دارد چنانک بقیمت با زر معدن برابر است. ( سندبادنامه چ احمد آتش ص 299 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

همدوش، هموزن، همسنگ، روبارو، مطابق
۱- ( صفت ) مقابل روبرو محاذی . ۲- هموزن همسنگ . ۳- هموار . ۴- همدوش همسان همردیف . ۵- مطابق معادل : ۱۳۴٠ هجری شمسی برابر۱۳۸۱ هجری قمری . ۶- متفق بالاتفاق . ۷- ضد . ۸- ( اسم ) سمت .
بربر .

فرهنگ معین

(بَ بَ ) (ص مر. ) ۱ - هم وزن ، هم سنگ . ۲ - مطابق ، معادل . ۳ - مساوی .

فرهنگ عمید

۱. مقابل، رو به رو.
۲. (صفت، اسم ) هم وزن، مساوی، هم سنگ.
۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد: دوبرابر، ده برابر.
۴. (قید ) [قدیمی] هم زمان.
* برابر کردن: (مصدر متعدی )
۱. هم و زن کردن.
۲. یک اندازه کردن.

گویش مازنی

/beraaber/ روبرو – مقابل - از پهلو & نام دهکده ای در ناحیه ی بیرون بشم از بخش کلاردشت

واژه نامه بختیاریکا

تَکاتَک؛ چند یک
زِ ور

جدول کلمات

فراروی

مترادف ها

equivalent (اسم)
برابر، معادل، مترادف، هم بها، هم قیمت

equivalent (صفت)
مشابه، متعادل، مقابل، برابر، هم معنی، معادل، هم ارز، همچند، قابل تعویض

homological (صفت)
همانند، متجانس، برابر، همسان

square (صفت)
گوشه دار، منصف، حسابی، منظم، برابر، چهار گوش، مربع، راست حسینی، جذر، چارگوش

parallel (صفت)
متوازی، برابر، موازی

double (صفت)
دوتایی، دوتا، برابر، همزاد، دولا

paired (صفت)
جفتی، برابر

tantamount (صفت)
برابر، معادل، هم کف، بمثابه

equipollent (صفت)
برابر، هم معنی، هم قوه، معادل، هم نیرو، اشیاء هم قوه

plain (صفت)
ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، رک و ساده

symmetric (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

symmetrical (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

equal (صفت)
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک

pari passu (قید)
برابر

فارسی به عربی

سهل , سویة , صدر , متوازی , مکافی , نظیر

پیشنهاد کاربران

هم طراز
برابر کلمه ای ترکی هست
ریشه کلمه بری می باشد یعنی کنار چیزی که از آن بر استخراج شده است
هر دم از این باغ بری می آید.
هر دم از این باغ چیزی پیش من می اورند
بری می آید مخفف و امریش میشه بر آی یعنی کنار من بیا که باز همون کلمه ترکی کنار و این سمت هست
...
[مشاهده متن کامل]

در واقع کلمه بری بعد از کوتاه شدن به کلمه بر تبدیل شده و بعد کلمات دیگر ساخته شده اند.
در ترکی
بری گل یعنی بیا این طرف
بریسی یعنی این طرفش
بریده یعنی این طرفه
در واقع بر از کلمه بری مشتق شده نه برعکسش برابر میشه دو چیز هم بر و کنار هم البته بعضی ها می گویند از بر ا بر یعنی یک به یک درست شده که درست به نظر نمیرسد

برابر واژه ای فارسی بوده و از واژه � اَپَر� در فارسی میانه و به معنای رو و بالا گرفته شده است
این واژه با �آپر� در سانسکریت هم ریشه می باشد .
برابر به نظر میرسد ترکی باشد و از بر ا بر یعنی در کنار هم و به موازات هم مشتق شده باشد
برابر یعنی مساوی برابری تساوی است برابری در برابر قانون یعنی هیچ چیز مایه تفاوت بعضی بر بعضی دیگر نیست بدین ترتیب رنگ ، نژاد ، دین ، مذهب و قومیت و غیره مایه وموجب تفاوت اشخاص در جامعه نمی باشد
کفو [ ک ُف ْوْ ]
هم نورد. [ هََ ن َ وَ ] ( ص مرکب )
برابر. هم پایه :
دژی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد.
نظامی.
نکته هایی درباره یِ پیشوندِ " پاد" به چمِ " ضد، مخالف" در زبانِ پارسی:
نکته 1: پیشوندِ " پاد" در زبانِ پارسی کارکردِ یکسانی با پیشوندهایِ " entgegen/ wider " در زبانِ آلمانی دارد.
نکته 2: پیشوندِ " پاد" در زبانِ پارسی کارکردِ یکسانی با پیشوندهایِ " counter/ anti" در زبانهایِ اروپایی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

برای نمونه به جایِ واژه یِ " تناقض"، واژه " پادگویی، پادگویِش" برابر با " wider. sprechung " و به جایِ واژه یِ " widersprechen" در زبانِ آلمانی به چمِ " تناقض داشتن" واژه یِ" پادگفتن/پادگوییدن" پیشنهاده شده است.
واژگانِ " پادگویی/پادگفتن/پادگوییدن" را دکتر ادیب سلطانی در نوشته هایشان بکار برده است.
نکته 3 : در برخی واژگانی که با پیشوندهایِ نامبرده در بالا می آیند، می توان به جایِ " پاد" از پیشوندِ " برابر " بهره جُست.
نکته 4 : پیامِ من دربردارنده یِ آموزشِ واژگانِ بیگانه نیست، بَرکه ( =بلکه ) در راستایِ " پالایندگی و سره سازیِ " زبانِ پارسی است.

هم گون هم گونه
گونه یعنی همان نژاد
برابر، یک واژه بی مانند است چون اگر دقت کنیم معنای ریاضی آن، در خود واژه پنهان است:بر در طرف راست و چپ واژه، قرار دارد و در وسط واژه، حرف الف که مانند یک داور فوتبال یا ورزش های مشابه است؛ در وسط زمینی که دو طرف آن، دو تیم با اندازه برابر بازیکنان قرار دارند. الف در وسط واژه برابر را می توان به علامت تساوی - = - هم تشبیه کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

در حد اطلاعات نگارنده از معادل واژه برابر در دیگر زبان ها، شکل و محتوای واژه " برابر" در فارسی، در هیچ زبان زنده دنیا، مانند ندارد.

با سپاس از سرکار فرهنگ جاودان ایرانشهری برای دیدگاه شان، ازآنجاکه دوستار شدم تا دیدگاه های گمانی شان در باره ی دیگر واژه ها را نیز اینجا در آبادیس دنبال کنم، و کنون انجام این کار، کمابیش ناشد است، پس خواهش می کنم یا در کاربران آبادیس نامنویسی فرمایند تا از آن گذر، بشود چنین کرد، و یا واژه های دیگری را هم که در باره اش دیدگاه ای در آبادیس داده اند، اینجاافزوده کنند، و یا راه سوم ای پیشنهاد کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

نیز از اینکه اینجا با واکنشی، نشان خواهند داد که این یادداشت را دیده اند نیز سپاسگزارم.

برابر، سراسر، لبالب، رویاروی، گوشاگوش و. . .
میانوندِ " آ " در همه یِ این واژگان کوتاه شده یِ " تا" می باشد.
بمانندِ " سراسر" که همان " سرتاسر" است.
( برابر = بَر تا بَر ) و. . . .
نیاز به یادآوری است که واژه یِ " بَر" برآمده از پارسیِ میانه یِ " اَپَر" و " تا" برآمده از واژه یِ اوستاییِ " تا، تات" می باشد. " تا" در اوستایی به چمِ " کِش دادن، دنباله دادن، کِشیدن" بوده است و برابر " extend" در زبانهای اروپایی نیز بوده است که به روشنی چمِ میانوند " آ " را می توان از آن دریافت.
...
[مشاهده متن کامل]

برابر یک کلمه ترکی است
چون بیر در ترکی یعنی یک پس برابر یعنی یک به یک است
برابر کلمه ترکی است
هم چند. [ هََ چ َ ] ( ص مرکب ، حرف اضافه مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. ( یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. ( تاریخ بلعمی ) . بالای موسی چهل گز بود و همچند آن درازی عصاش و همین
...
[مشاهده متن کامل]
قدر برجست و بر کعب عوج زد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . هر یکی از آن موران هم چند سگی بود. ( اسکندرنامه ) . جزوی حرمل ، جزوی مازو. . . و هم چند همه ذراریح گیرد و خرد بساید و بر هم آمیزد. ( نوروزنامه ) . جوز ماثل زهر است و همچند جوزی است و اندر میان او تخمهاست. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . عدد بیماریهای رطوبت زجاجیه هم چند بیماریهای بیضه باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . || هم سن یا هم قد. ( یادداشت مؤلف ) : نعمان بن منذر همچند بهرام بود و بهرام با وی بزرگ شده بود. ( تاریخ بلعمی ) .

هم معنی مساوی می ده و هم معنی ضرب.
مثال ضرب : پول علی 5 برابر پول حسین است.
اگه حسین 10 تومن داشته باشه، علی 50 تومن داره.
پنج ضرب در ده می شه پنجاه
هم حساب . [ هََ ح ِ ] ( ص مرکب ) برابر. دو چیز که در حساب یکی باشند : صورتم را دو صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند. خاقانی .
راستا راست . ( ق مرکب ) برابر. مساوی . سواء. سوی : زیدبن علی بر یکجای درنگ نکردی از بیم آنکه یوسف بن عمرو بداند و یکچند پیش از دیان بود و شاعیان همی آمدند و او را بیعت همی کردند بر کتاب خدای و سنت رسول صلی اﷲ علیه و سلم و جهاد کردن با ظالمان . . . و بخشیدن غنیمت میان مسلمانان راستا راست و نصرت کردن اهل بیت بر دشمنان . ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) . || هم وزن . برابر در اندازه . معادل :
...
[مشاهده متن کامل]

بگیرند قاقله خرد و قاقله بزرگ و کبابه از هر یکی راستا راست شکر طبرزد چند وزن هر سه شربت مقدار دو درم سنگ کوفته و بیخته . ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ص 351 ) . مامیران و برگ زیتون ، مازو وسعد، قاقله ، شب یمانی ، هلیله از یکی راستا راست همه را بکوبندو بدهان اندر پراکنند. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) . و عاقرقرحا و کبابه و سعد و پلپل از هر یکی راستاراست بدهان اندر پراکنند سود دارد. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) .
بینیم کز آن میان چه برخاست
دو نیمه کنیم راستا راست .
نظامی .
طباخی میان نظارگیان ایستاده بود فهم نتوانست کرد پنداشت که مراد از آن اعتدال تسویت مقدار است برفت و دیگی زیره با بساخت و گوشت و زعفران و زیره و نمک و دیگر توابل راستاراست در او کرد چون بپرداخت پیش استاد بنهاد وبرهان جهل خود را ظاهر گردانید. ( مرزبان نامه ) .

رو به رو
هم بار. [ هََ ] ( ص مرکب ) عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. ( یادداشت مؤلف )
فراروی ، مقابل
همچندان ؛ برابر. مساوی. همان اندازه به همان مقدار : گروهی گفتند چهل وپنجمین بودند [ کشتگان ] و همچندان اسیر بودند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) . و این منذر را پسری بود نام او نعمان بن المنذر همچندان بهرام بود با او بزرگ همی شد. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد، ضد، مخالف، نقیض، قبال، محاذی، موازات
د و تای یک آدم حسابی=دو برابر یک آدم حسابی
ببخشید الان واژه برابر از دوجزء بر. بر که معنادارن و از یه جزءبی معنای ا ساخته شده. . .
میخواستم بدونم این واژه بر معناش چیه ک باعث شده یه همچین کلمه ی وندی مرکبی بوجود بیاد؟
آنچه این پانترکان می نویسند مایه خنده ما را فراهم می کند، کاربر نا آگاه به نام کاف در گفتار شما ناسازواره به چشم می خورد آنهم به دو دلیل :1 - واژه برابر از دید ریخت شناسی هم که بنگری و چم ( معنای ) آنرا
...
[مشاهده متن کامل]
در نظر نگیری یک واژه پارسی است. ریخت شناسی واژه ( برابر ) با واژه ( سراسر ) و ( رویارو ) ، ( مالامال ) و. . . همانند است. از دید بن شناسی نیز این واژه در زبان پهلوی و پیش از آن به دیس ( اَپَر ) بکار می رفته همچون اَپَرتَر = apartar برتر، اَپَرتَریْه= apartarih برتری، اَپَر آخیستَن= apar �xistan برخاستن و بسیاری دیگر، اکنون پرسش اینجاست که واژگان ( برتری و برابری ) که بسامان ( نااینهمانی و اینهمانی ) را بیان می کنند چرا باید بگونه بیر=یک بکار رود، واژه ( بر ) که چم آن روشن است و نیاز به افزودن آوا ( بر به بیر ) ندارد چرا که در بسیاری از واژگان پارسی نیز به چشم می خورد و خاستگاه آن مشخص می باشد . 2 - در گفته شما ناسازواره و آخشیج گویی ( تناقض ) دیگر این است که آیا ما چیزهایی نداریم که دو به دو باهم برابر باشند؟؟؟به چیزهایی که دو به دو یا سه به سه یا بیشتر باهم اینهمان باشند چه می گویند؟؟؟واژه برابر از دید چم ( معنا ) همخواند ( مطابق ) با واژه {هم ارز } می باشد نه{یک به یک} . من مانده ام چرا شما پانترکان برآن هستید فرهنگ واژگان پارسی را واکاوی کنید؟ می توانید در زیر تارنماهای فرهنگستان واژگان مغولی در ترکیه و مغولستان هرزه گویی های خود را بازگو کنید و همه واژگان را ازآن خود بدانید و باهم خوش باشید ولی در تارنماهای پارسی می بایست برای داوش ( ادعا ) خود خاستگاهی پیش از زبان سانسکریت، اوستایی یا پهلوی ارائه دهید، چنانچه سنگ نبشته یا سندی دارید، ارائه دهید، اگر ندارید گزافه گویی نکنید. تا دیروز ترکتازی می کردید، از امروز فرهنگتازی.

مساوی، یکسان، همسان و. . .
یر، جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق
برابر : همسان ، هم سنگ ، همبر
"بر" در قدیم به دو لبه ی ترازو گفته می شده است. وقتی چیزی را وزن می کردند . و دو لبه ی ترازو با هم در یک خط قرار می گرفتند گفته می شد که برابر یا همبر و همسنگ هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

"واژه ی همتای" برابر "، در زبان پهلوی، هموگ hamog بوده است. "
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ، ۱۳۸۴، ص۱۷۰.
در جای دیگر می نویسد: ( ( برابر به معنی همسان و همسنگ است و از سه پاره بر /آ/ بر ساخته شده است در این واژه همان است که در همبر نیز دیده می آید. ) )
( ( سخن چون برابر شود با خرد
روان سراینده رامش بَرَد ) )
( نامه ی باستان ، جلد ۳ ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵ ، ص۱۶۹. )

یر
کردی سورانی:برامبر، یکسان
هجران
توازن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس