بر گراییدن

لغت نامه دهخدا

برگراییدن. [ ب َ گ َ / گ ِ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن چیزی بدست برای آزمودن سنگینی و سبکی آن. رَزَن. ( از تاج المصادر بیهقی ). امتحان کردن. آزمودن :
چو این بار آید سوی ما به جنگ
ورا برگرایم ببینمْش سنگ.
فردوسی.
بفرمود کآن خواسته برگرای
نگه کن چه باید همان کن به رای.
فردوسی.
سپهبد کمان خواست تا بنگرد
یکی برگراید که فرمان برد.
فردوسی.
|| متمایل ساختن. پیچیدن. برگرداندن.
- عنان برگراییدن ؛ عنان پیچیدن :
چو تو برگرایی ز بربر عنان
به گردن برآریم یکسر سنان.
فردوسی.
|| به مجاز، برگزیدن. انتخاب کردن برای آزمودن :
نخستم برگراییدی و لختی آزمون کردی
چو گفتم هرچه خواهی کن فسار از سر برون کردی.
فرخی.
اسب و اشتر، زرّ و سیم و جام و خود و مشک ناب
رام گیر و برفشان و برفراز و برگرای.
منوچهری.
هولاکوخان را به میزان کفایت و کیاست برگراییدم. ( جامع التواریخ رشیدی ). و رجوع به گراییدن شود.

فرهنگ فارسی

برداشتن چیزی بدست برای آزمودن سنگینی و سبکی آن امتحان کردن .

پیشنهاد کاربران

برگراییدن:سنجیدن و اندازه گرفتن
دکتر کزازی در مورد واژه ی " برگراییدن" می نویسد : ( ( برگراییدن در معنی سنجیدن و اندازه گرفتن است و بیت زیر به کنایه ی ایما در معنی سرودن و به شعر در آوردن به کار رفته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی؟ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 220. )

بپرس