بر کمال

لغت نامه دهخدا

برکمال. [ ب َ ک َ ] ( ص مرکب ) کامل و بطور تکمیل. ( ناظم الاطباء ) : با حذاقت برکمال ، دهائی تمام داشت. ( سندبادنامه ص 99 ). انجیر تمام رسیده است و نضج برکمال یافته. ( سندبادنامه ص 163 ). حسن ظن خلایق در حقم برکمالست و من در عین نقصان. ( گلستان سعدی ).
دلت سختست و پیمان اندکی سست
دگر در هرچه گویم برکمالی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

کامب و بطور تکمیل .

پیشنهاد کاربران

بپرس