بر کسی یا سر کسی دوانیدن ؛ بدو حمله کردن. بر وی تاختن : ایشان بر سر خصم دوانیدند ابوالقاسم ازنهیب این حشر. . . سپر هزیمت در پشت کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . تا به یک رکضه بر سر او دوانید و او به راه ابیورد
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
بیرون رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . بارها بر سر نصر دوانید تا سپاه او را متفرق و آواره کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . و سلطان بازگشت و بر ایشان دوانید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) . سلطان با صد و بیست مرد بر ایشان دوانید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) . لشکر مغول هشتصد مرد برسیدند و بر ایشان دوانیدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) . کزلی و اصحاب او بازگشتند و بر ایشان دوانیدند هر یک را از ایشان در وادیی دوان کردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) . چون شیر که در سر شکار نشیند و باز که بر کبک دری حمله کند بر ایشان دوانیدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) . و در اثنای آن باز کرتی دیگر بازگشتند و بر لشکر سلطان دوانیدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ) .