بر چیزی داشتن ؛ هدایت کردن بر آن. وادار کردن. هدایت کردن. رهنمون شدن : اول کسی که عبادت آتش کرد قابیل بود و اولاد خویش را بدان داشت. ( قصص الانبیاء ص 30 ) .
داشتندم بر آن که شاه شوم
گردن فراز تاج و گاه شوم.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
- || انگیختن. وادار کردن. آوردن به. بر چیزی یا کاری داشتن کسی را، وادار کردن بر آن ، ناگزیر کردن وی بکردن آن. کردن که بکند، مجبور ساختن وی که بکند. تحریض کردن او بکردن آن :
بدانگونه بر، داشتمشان برزم
که نه رزم بینند ازین پس نه بزم.
فردوسی.
هر آن کس که او را بر آن داشته ست
سخنها از اندازه بگذاشته ست.
فردوسی.
داری مرا بدان که فراز آیم
زیر دو زلفکانت به نخجیرم .
سرودی.
داشتندم بر آن که شاه شوم
گردن فراز تاج و گاه شوم.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی.
- || انگیختن. وادار کردن. آوردن به. بر چیزی یا کاری داشتن کسی را، وادار کردن بر آن ، ناگزیر کردن وی بکردن آن. کردن که بکند، مجبور ساختن وی که بکند. تحریض کردن او بکردن آن :
بدانگونه بر، داشتمشان برزم
که نه رزم بینند ازین پس نه بزم.
فردوسی.
هر آن کس که او را بر آن داشته ست
سخنها از اندازه بگذاشته ست.
فردوسی.
داری مرا بدان که فراز آیم
زیر دو زلفکانت به نخجیرم .
سرودی.