بر سر یا بسر کسی راندن ؛مقدر او کردن. بر او قلم زدن :
چواز روزگارش چهل سال ماند
نگر تا بسر برش ایزد چه راند.
فردوسی.
چنین راند بر سر سپهر بلند
که آمد ز من درد و رنج و گزند.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
آن مقدر که برانده ست چنین بر سر ما
قوت و مستی و خواب و خور و پیری و شباب.
ناصرخسرو.
بظاهر من امروز ازو بهترم
دگر تا چه راند قضا برسرم.
سعدی.
چواز روزگارش چهل سال ماند
نگر تا بسر برش ایزد چه راند.
فردوسی.
چنین راند بر سر سپهر بلند
که آمد ز من درد و رنج و گزند.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
آن مقدر که برانده ست چنین بر سر ما
قوت و مستی و خواب و خور و پیری و شباب.
ناصرخسرو.
بظاهر من امروز ازو بهترم
دگر تا چه راند قضا برسرم.
سعدی.