بر زبان گرفتن

لغت نامه دهخدا

بر زبان گرفتن. [ ب َ زَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) بر زبان افکندن. ( آنندراج ) :
دشمن ز کینه جویی من صرفه ای نبرد
چون شمع سوخت هرکه مرا بر زبان گرفت.
سالک ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بر زبان افکندن .

پیشنهاد کاربران

بر زبان گرفتن ؛ مکرر گفتن و در هر جای گفتن چیزی را : ابوالبحتری را بیافت و گفت پیغامبر گفته است که ترا نکشم. و با ابوالبحتری یاری بود، او گفت این یار مرا نیز نکشید، گفت من او را بکشم. . . ابوالبحتری گفت
...
[مشاهده متن کامل]
مرا نیز زندگانی نخواهم که زنان بر زبان گیرند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ) . رجوع به �بزبان گرفتن �شود.

بپرس