بر زبان امدن

پیشنهاد کاربران

بر زبان آمدن ؛ آغاز تکلم کردن چنانکه کودک شیرخواره. رجوع بزبان باز کردن شود.
- || بسخن گفتن توانا گشتن پس از بیماری یا گنگی :
بدل صافی مدح تو چنان دادم نظم
که از آن اخرس و ابکم بزبان آمد و گوش.
بر زبان آمدن سخن ؛ گفته شدن سخن. صادر شدن کلام از زبان :
نام تو چون بر زبان می آمدم
آب حیوان در دهان می آمدم.
خاقانی.
بیک سالم آمد ز دل بر زبان
بیک لحظه شد منتشر در جهان.
سعدی ( بوستان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

گر نام تو بر زبانم آید
فریاد برآید از روانم.
سعدی.
خطا گفتم بنادانی که چون شوخی کند عذرا
نمی باید که وامق را شکایت بر زبان آید.
سعدی.

بپرس