بر روی روز افتادن. [ ب َ ی ِ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بخیه بر روی کار افتادن. ظاهر و آشکار شدن. از نهان برآمدن. فاش شدن. برملا شدن : غم جگرسوز است منع چشم گریان چون کنم راز چون بر روی روز افتاد پنهان چون کنم.لسانی ( از فرهنگ خیام ).