بر روی دویدن. [ب َ دَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گرم عنان شدن در گفت و گوی. ( برهان ). بر دیده دویدن. ( آنندراج ). || بر روی جهیدن. جاری شدن بر رخسار : هر کرا در چشم خود با ناز پروردم چو اشک عاقبت بی آبرویی کرد و بر رویم دوید.
؟
|| استیلا یافتن. مسلط شدن. منصرف گشتن. درآمدن و در اختیار گرفتن : دهان تنگ تو بر روزگار تنگ گرفت غبار خط تو بر روی آفتاب دوید.
صائب ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کنایه از گرم عنان شدن در گفت و گوی بر دیده دویدن .