گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار
گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی.
منوچهری.
و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... ( تاریخ بیهقی ).اول بمراد عام نادان
بر رفت بمنبر پیمبر.
ناصرخسرو.
ایشان [ فیل گوشان ] می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمه دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. ( مجمل التواریخ ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. ( تذکرةالاولیاء عطار ).هرکه صبر آورد گردون بر رود
هرکه حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی.
پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام.
مولوی.
|| به پیش رفتن و پیشی گرفتن. ( آنندراج ).