بررفت. [ ب َرْ رَ ] ( مص مرخم مرکب )تفرقه و پریشانی حواس. پریشانی. تفرقه. ( یادداشت مؤلف ) : روزی بر کوهی نشسته بودیم آرزوی زن و فرزند در خاطر من گذشت آن طایفه [ عزلتیان ] بررفت خاطر مرا دیدند. ( انیس الطالبین ). هر ساعتی آنچه که بر ما گذشته است حساب کنیم که بررفت و حضور چیست می بینیم که همه نقصان است. ( انیس الطالبین بخاری ). فرمود بنای کار سالک را برساعت کرده تا در یابنده نفس شود که به حضور می گذرد یا بر بررفت. ( انیس الطالبین ). در آن راه در عقب مرکب ایشان میرفتم به نیاز تمام اما چند کرت خاطر را بررفت شد به نسبت هواجس هر بار که آن تفرقه واقع میشد اندک التفاتی مینمودند. ( انیس الطالبین ). تفرقه احوال و بررفت خاطر این درویشان را دیدم زود از منزل بیرون آمدم. ( انیس الطالبین ).