بکردار بد هیچ مگشای چنگ
براندیش از دوده و نام و ننگ.
فردوسی.
می خواه و طرب جوی و زبهر طرب خویش می را سببی ساز و براندیش و برآغال.
فرخی.
گر براندیشی بریدستی ره دور و درازچون نیندیشی که این رفتن بدینسان تا کجا.
ناصرخسرو.
|| ترسیدن. بیم داشتن. واهمه کردن : نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا.
فردوسی.
تو ای بهمن جادوی تیره جان براندیش از کردگار جهان.
فردوسی.
چون از آن روز برنیندیشی که بریده شود در او انساب.
ناصرخسرو.
براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب.
سعدی.
رجوع به اندیشیدن شود.