بذی

لغت نامه دهخدا

بذی. [ ب َ ذی ی ] ( ع ص ) بیهوده گوی و بدزبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بی شرم. ( نصاب از یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ). مرد فاحش بی شرم. ( غیاث اللغات ). ناسزاگوی. ج ، ابذیاء. ( از اقرب الموارد ). هرزه گوی. ( یادداشت مؤلف ).

بذی ٔ. [ ب َ ] ( ع ص ) مرد بد و زشت گفتار و حقیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فحش گو. ج ، ابذیاء. ( از معجم متن اللغة ). بدزبان. دهان دریده. فاحش اللسان. ( یادداشت مؤلف ). || جای بی چراگاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- بی شرم.۲- بد زبان ناسزاگوی .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) بی شرم ، شوخی کن ، ناسزاگو.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
ذی (۲۴ بار)

پیشنهاد کاربران

بیهوده گو
حرف ناصواب زدن
ناسزا گفتن
جان حیوانی بود حی از غذا
هم بمیرد او بهر نیک و بذی
✏ �مولانا�

بپرس