بذی
لغت نامه دهخدا
بذی ٔ. [ ب َ ] ( ع ص ) مرد بد و زشت گفتار و حقیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فحش گو. ج ، ابذیاء. ( از معجم متن اللغة ). بدزبان. دهان دریده. فاحش اللسان. ( یادداشت مؤلف ). || جای بی چراگاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
بیهوده گو
حرف ناصواب زدن
ناسزا گفتن
جان حیوانی بود حی از غذا
هم بمیرد او بهر نیک و بذی
✏ �مولانا�
حرف ناصواب زدن
ناسزا گفتن
جان حیوانی بود حی از غذا
هم بمیرد او بهر نیک و بذی
✏ �مولانا�