بذخ
لغت نامه دهخدا
بذخ. [ ب َ ذِ ] ( ع ص ) شتر بسیار بانگ کننده شقشقه برآورنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر سخت بانگ کننده. ( از معجم متن اللغة ).
بذخ. [ ب ِ ] ( ع ص ) بَذِخ. رجوع به ماده قبل شود.
بذخ. [ ب ُذْ ذَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ باذخ. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به باذخ شود.
بذخ. [ ب ِ ذِ ] ( ع صوت ) کلمه تحسین و بمعنی بخ ، یقال بذخ بذخ ؛ یعنی بخ بخ. ( ناظم الاطباء ). بِذِخ بِذِخ. بَذَخ بَذَخ ، بخ و عجبا. ( معجم متن اللغة ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید