بدیهی

/badihi/

مترادف بدیهی: آشکار، روشن، مبرهن، غیرقابل انکار، واضح، هویدا، مرتجل

متضاد بدیهی: غیربدیهی

برابر پارسی: آشکار، روشن، هویدا

معنی انگلیسی:
axiomatic, evident, necessary, obvious, self-evident, self-explanatory, truism

لغت نامه دهخدا

بدیهی. [ ب َ هی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به بدیهة. ناگهانی. ( ناظم الاطباء ). مرتجل. ( فرهنگ فارسی معین ). || بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه. ( ناظم الاطباء ). || آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. ( ناظم الاطباء ). روشن. آشکار. واضح. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح منطق ) چیزی که بخودی خود ظاهر و هویدا باشد. ( از ناظم الاطباء ). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج بتفکر نباشد. تصدیق بدیهی چون کل اعظم از جزء است. یا دو نقیض نه اجتماع می کنند و نه ارتفاع. مقابل نظری. ( یادداشت مؤلف ). چیزی که علم آن موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحدنصف اثنین است. ( از غیاث اللغات ). ضروری مقابل نظری. مقدمات اولیه ، و آن چیزی است که تصور دو طرف آن کافی است و نسبت در جزم عقل به اوست. بعبارت دیگر آنچه را که عقل مقتضی بداند در موقع تصور دو طرف و نسبت هم محتاج به استعانت غیر نباشد و این معنی از معنی قبل اخص است بواسطه آنکه شامل تصور نیست و نیز بواسطه آن که شامل حسیات و تجربیات و غیر آن نیست. آنچه عقل به مجرد توجه به آن بدون استعانت بحس خواه تصور وخواه تصدیق اثبات کند و این معنی نیز از معنی قبل اخص است زیرا شامل تصور و تصدیق هم هست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه نزد عقل در بادی نظر مورد قبول باشد. تصور یا تصدیقی که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد بدیهیات بر شش قسمند: اولیات. فطریات. مشاهدات. متواترات. حدسیات. تجربیات. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مبانی فلسفه تألیف سیاسی 260 شود.

فرهنگ فارسی

مرتجل، آنچه که دانستن آن محتاج تفکر، نباشد، واضح و آشکار و ضروری در نظر عقل
( صفت )۱ - روشن آشکار واضح . ۲ - مرتجل. ۳ - ژنچه که نزد عقل در بادی نظر مورد قبول باشد تصور یا تصدیقی که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد . بدیهیات بر شش قسمند : اولیات فطریات مشاهدات متواترات حدسیات تجربیات .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - روشن ، آشکار. ۲ - آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد.

فرهنگ عمید

۱. واضح، آشکار.
۲. (فلسفه ) ویژگی آنچه دانستن آن محتاج تفکر نباشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بدیهیات ، جمع بدیهی از ریشه بَدَأَ، از اصطلاحات منطق صوری و فلسفه می باشد.
بَداهت در لغت به معنای «ابتدائاً و ناگهانی برکسی وارد آمدن» و در اصل «بَدَاءَة» («هاء» بدل از همزه) است.
بدیهیات در منطق صوری
بدیهی و بدیهیات در دو باب مختلف در منطق صوری مطرح شده است: باب علم و تقسیمات آن؛ و باب صناعات خمس.
← علم و تقسیمات آن
بدیهیات شش قسمند که در ذیل آورده می شود.الف- اولیات ب- فطریات ج- مشاهدات د- متواترات ه- حدسیات و- تجربیات.اولیات مانند این قضیه که کل بزرگتر از جزء خود است.فطریات قضائی هستند که قیاسات آنها با آنها است (اربعه زوج است).مشاهدات آنچه بوسیله حواس ظاهری ادراک شود.متواترات مانند قضایائی که شهرت و یا اجماع بر وقوع یا لا وقوع آنها باشد.حدسیات قضایائی که بر مبنای حدس و گمان باشند.تجربیات مانند بدست آوردن قواعد کلی از استقراء و تجرب ه و آزمایش در موارد متعدد.

دانشنامه آزاد فارسی

بَدیهی
(یا: بَیِّن؛ بَیِّن به نفس) اصطلاحی در منطق، دربرابر تصوّر و تصدیق نظری و اکتسابی. هرگاه تصور یا تصدیق خودبه خود معلوم باشد و برای پذیرش آن از معلومات دیگر استفاده نشود.

مترادف ها

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

evident (صفت)
ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم

natural (صفت)
ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی

axiomatic (صفت)
بدیهی، حاوی پند یا گفته های اخلاقی

trivial (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی

inevitable (صفت)
بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع

immediate (صفت)
بی درنگ، بدیهی، ضروری، فوری، بلا واسطه، پهلویی، انی

matter-of-course (صفت)
بدیهی، چیز عادی یا طبیعی

self-evident (صفت)
بدیهی، خود اشکار

self-explaining (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

self-explanatory (صفت)
اشکار، بدیهی، واضح، واضح فی نفسه، بی نیاز از توصیف

truistic (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل

prima facie (قید)
بدیهی، در نظر اول، با یک نظر

فارسی به عربی

آنیة , امر حتمی , بدیهی , طبیعی , واضح

پیشنهاد کاربران

خودتراپدید.
obvious
آشکار ، معلوم ، واضح
در برخی موارد پیش پا افتاده
بدیهی آن چیز مسلم و واضح است. به اثبات رسیده، حقیقتی که از مرز واقعیت گذشته باشد.
لطفا ریشه کلمه بدیهی رو بفرمایید که ایا پارسی هست یا عربی با تشکر
پیش پا افتاده ( در برخی باره ها )
نمونه:
پیش پا افتاده ترین ( بدیهی ترین ) واکنش دشمن به چنین یورشی، آتش توپخانه خواهد بود.
طبیعی
پر واضح
آشکار، معلوم
آشکار و واضح
هویدا، بخودی خود ( فی نفسه ) آشکار، بخودی خود روشن
از برابرهای یاد شده در بالا، واژه ی �هویدا� باریک تر از آن های دیگر است و تا اندازه ی �بخودی خود� را در خود دارد.
No - brainer
آشکار

بدیهی آ ن است که خود به خود بر ما معلوم است، نیاز به تعریف ندارد، نیاز به تجزیه و تحلیل ندارد و همچنین تصوری است که بسیط است.
2 - بدیهی آن است که از تمام جهات تصور شده باشد. مثال: شیرینی و تلخی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس