[ویکی فقه] از بدیل بن صریم به عنوان قاتل، یا یکی از قاتلین حبیب بن مظاهر در واقعه کربلا یاد شده است.
پس از شهادت حبیب او سر آن شهید را بر گردن مرکب خود آویزان کرد. او همچنان سر حبیب را با خود حمل می کرد تا اینکه نزد عبیدالله بن زیاد حاضر شد. نقل شده زمانی که لشکر کوفه به شهر بازگشت، قاسم پسر حبیب بن مظاهر که در آن زمان بالغ نشده بود، سر پدرش را همراه بدیل مشاهده نمود، پس به سویش شتافت و از او جدا نمی شد تا اینکه بدیل متوجه او شد و از او پرسید که چه می خواهد؟ قاسم گفت: «این سر پدر من است که همراه توست آن را به من بده تا به خاک بسپارم.» بدیل گفت: «پسرکم، امیر خوش ندارد که کسی این سر را به خاک بسپارد؛ و من امید دارم که امیر به سبب کشتن صاحب این سر، به من پاداشی شایسته دهد.»در این هنگام قاسم به بدیل گفت: «اما خداوند به سبب این کار به تو جزای بدی می دهد؛ به خدا قسم کسی را کشته ای که بهتر از تو بود.» سپس گریست و رفت.
انتقام خون پدر
چندین سال بعد و در روزگار امارت مصعب بن زبیر، قاسم به عنوان رزمنده، وارد اردوگاه مصعب که در باجمیرا در حال جنگ با دشمنانش بود، شد. او در آنجا قاتل پدر خود را در خیمه خود دید. پس به انتظار فرصت مناسب نشست تا انتقام خون پدر را از او بگیرد. سرانجام این فرصت برایش فراهم شد و او در حالی که بدیل در خواب نیمروزی بود بر او حمله کرد و آن قدر با شمشیر به او ضربه زد تا اینکه بدیل جان داد.
پس از شهادت حبیب او سر آن شهید را بر گردن مرکب خود آویزان کرد. او همچنان سر حبیب را با خود حمل می کرد تا اینکه نزد عبیدالله بن زیاد حاضر شد. نقل شده زمانی که لشکر کوفه به شهر بازگشت، قاسم پسر حبیب بن مظاهر که در آن زمان بالغ نشده بود، سر پدرش را همراه بدیل مشاهده نمود، پس به سویش شتافت و از او جدا نمی شد تا اینکه بدیل متوجه او شد و از او پرسید که چه می خواهد؟ قاسم گفت: «این سر پدر من است که همراه توست آن را به من بده تا به خاک بسپارم.» بدیل گفت: «پسرکم، امیر خوش ندارد که کسی این سر را به خاک بسپارد؛ و من امید دارم که امیر به سبب کشتن صاحب این سر، به من پاداشی شایسته دهد.»در این هنگام قاسم به بدیل گفت: «اما خداوند به سبب این کار به تو جزای بدی می دهد؛ به خدا قسم کسی را کشته ای که بهتر از تو بود.» سپس گریست و رفت.
انتقام خون پدر
چندین سال بعد و در روزگار امارت مصعب بن زبیر، قاسم به عنوان رزمنده، وارد اردوگاه مصعب که در باجمیرا در حال جنگ با دشمنانش بود، شد. او در آنجا قاتل پدر خود را در خیمه خود دید. پس به انتظار فرصت مناسب نشست تا انتقام خون پدر را از او بگیرد. سرانجام این فرصت برایش فراهم شد و او در حالی که بدیل در خواب نیمروزی بود بر او حمله کرد و آن قدر با شمشیر به او ضربه زد تا اینکه بدیل جان داد.
wikifeqh: بدیل_بن_صریم