نکرد اندرین داستانها نگاه
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه.
فردوسی.
ز گفتار بدگوی و از نام و ننگ هراسان بود سر نپیچد ز جنگ.
فردوسی.
یکی چاره سازم که بدگوی من نراند بزشت آب در جوی من.
فردوسی.
بدگوی او نژند و دل افکار و مستمندبدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
دشمن و بدگوی او را آب سردآتش سوزنده بادا در دهان.
فرخی.
پیوسته باد عزت و فر و جلال اوبدگوی را بریده زبان و گسسته دم.
فرخی.
پشت بدخواهان شکن بر فرق بدگویان گذرپیش بت رویان نشین نزدیک دلخواهان گراز.
منوچهری.
دوستی میان دو تن بصلاح باشد چند بدگوی در میانه نشود. ( نقل از تاریخ سیستان ).خداوند به گفتار بدگویان او را به باد ندهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56 ).
مده نزد خودراه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
( گرشاسب نامه ).
مر بنده ات را دشمن و بدگوی بسی هست زآن بیش کجا هست بدرگاه تو مهمان.
ناصرخسرو.
اگر بدگوی نزدیک تو آیدبران او را که نزدیکت نشاید.
ناصرخسرو.
پس بدگویان در حق اسفندیار بدگویی کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ). سوفرا را با چندین نیکویی بجای قباد، از گفتار بدگویان بکشت. ( مجمل التواریخ و القصص ). تا هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. ( تاریخ بخارا ص 103 ).مده بدگوی را نزدیک خود جای
که هر روزت بگرداند به صد رای.
عطار.
نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز.
سعدی.
چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح شدبگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.
سعدی.
گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی ز معنی معجری بربند و چون اندیشه بیرون آی.
سعدی ( خواتیم ).
ازطعنه بدگویان ناچار گذر نبودعیسی چه محل دارد جایی که خران باشند.
ابن یمین.
بکام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم.بیشتر بخوانید ...