بدگوهر

/badgowhar/

مترادف بدگوهر: بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، مفسد

متضاد بدگوهر: اصیل، نیک سرشت، نژاده

معنی انگلیسی:
base, low born, lowdown, base, low - born

لغت نامه دهخدا

بدگوهر. [ ب َ گ َ / گُو هََ ] ( ص مرکب ) بدذات و بداصل. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( ناظم الاطباء ) ( از ولف ). بدسرشت و بداصل. ( آنندراج ). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. ( ناظم الاطباء ). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. ( یادداشت مؤلف ) :
چه باشد مرا گفت از این کشتنا
مگر کام بدگوهر آهرمنا.
فردوسی.
و رجوع به ترکیبات گوهر شود.

فرهنگ فارسی

بدگهر، بداصل ، بدذات ، بدنژاد
( صفت ) ۱ - بداصل بد نژاد . ۲ - بد ذات مقابل نیک گوهر .

فرهنگ معین

( ~. گُ هَ )(ص مر. ) بدنژاد. بدسرشت .

فرهنگ عمید

بداصل، بدذات، بدنژاد.

مترادف ها

ignoble (صفت)
فرومایه، خسیس، پست، ناکس، بد گوهر، نا اصل

lowborn (صفت)
پست، بد گوهر، بد اصل

فارسی به عربی

دنیی

پیشنهاد کاربران

نانجیب
تیره اصل. [ رِ / رَ اَ ] ( اِ مرکب ) تخمه ٔ ناپاک و پست :
نه روشن دلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.
خاقانی.

بپرس