شاه آن خون از پی شهوت نکرد
تو رها کن بدگمانی و نبرد.
مولوی.
- بدگمانی کردن ؛ خیال بد بردن. سؤظن داشتن : بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد نزد خوان مهتری.
مولوی.
|| بداندیشی. بدخواهی : چو رستم بگفتار او بنگرید
ز دل بدگمانیش کوتاه دید.
فردوسی.
که پیران سالار از آن شهر بودکه از بدگمانیش بی بهر بود.
فردوسی.
|| بدنامی و رسوایی. ( ناظم الاطباء ).