هجیر ستیزنده بدگمان
که می داشت راز سپهبد نهان.
فردوسی.
بگفتار گرسیوز بدگمان درفشی مکن خویشتن در جهان.
فردوسی.
چون این سخنان نبشته نیاید وی بدگمان بماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81 ). و هم از قضای آمده است که این خداوند با وزیر بدگمان است. ( تاریخ بیهقی ص 486 ). آدمیان بیشتر بر یکدیگر بدگمانند. ( منتخب قابوس نامه ص 50 ). پسر از سر نفرتی که داشت دلش بر صفای جانب او قرار نگرفتی و چنانکه گفته اند المسی نفور در حق او بدگمان بودی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 357 ).وآن بهر چیز بدگمان بودن
خوبیی را بزشتی آلودن.
نظامی.
به معجز بدگمانان را خجل کردجهانی سنگدل را تنگدل کرد.
نظامی.
همرهان نازنینم از سفر بازآمدندبدگمانم تا چرا بی آن پسر بازآمدند.
کمال اسماعیل.
بدگمان باشد همیشه زشت کارنامه خود خواند اندر حق یار.
مولوی.
بگذر از ظن خطا ای بدگمان ان بعض الظن اثم آخر بخوان.
مولوی.
جایی نمی روی که دل بدگمان من تا بازگشت تو به صد جا نمی رود.
صائب ( از آنندراج ).
|| دشمن. بدخواه. ( از ولف ). دشمن. بدنیت. ( یادداشت مؤلف ). مغرض.( از ناظم الاطباء ). بد اندیش. بدسگال. ( یادداشت مؤلف ) : نگردیم زنده از این جنگ باز
نداریم ازین بدگمان چنگ باز.
دقیقی.
به ژوبین و خنجر به گرز و کمان همی رزم جویند با بدگمان.
فردوسی.
چنین گفت افراسیاب آن زمان که بر جنگتان چیره شد بدگمان.
فردوسی.
بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدگمان.
فرخی.
سرش سبز باد و دلش شادمان ازو دور چشم بد بدگمان.
نظامی.
|| در بیت زیر ظاهراً معنی دژخیم و جلاد و میرغضب می دهد : چو آید بفرمای تا در زمان
ببرد بخنجر سرش بدگمان.
( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2671 ).
|| بی وفا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به گمان شود.