بدکاره

/badkAre/

لغت نامه دهخدا

بدکاره. [ ب َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) بدعمل ( زن ). زن تباهکار.زانیه. هرزه. فاجر. ( یادداشت مؤلف ) : زاهد... خانه زن بدکاره ای مهمان شد. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مرتکب کارهای بد شود بد کردار بد عمل بد فعل بدفعال. ۲ - شریر موذی . ۳ - فاسق فاجر زنا کار لواط کننده .
زن تبهکار هرزه .

فرهنگ معین

( ~. رِ ) (ص مر. ) ۱ - آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار. ۲ - شریر، موذی . ۳ - فاسق ، زناکار، روسپی .

واژه نامه بختیاریکا

دُز و خیز
بَدَنگ
بَنُّم؛ سوپل؛ هَمه دَنگِه؛ اُمنه ای

مترادف ها

quean (اسم)
فاحشه، دختر، بدکاره

پیشنهاد کاربران

harlot
harlot ( 1200 - 1300 ) Old French herlot “wanderer, beggar”
Strange woman
سیاهه. [هََ / هَِ ] ( ص ) کنایه از زن بدکاره و فاحشه و قحبه. ( از برهان ) ( آنندراج ) . زن بدکار که آنرا غر و روسپی نیز گویند و بتازی قحبه خوانند. ( فرهنگ رشیدی ) :
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم.
...
[مشاهده متن کامل]

سوزنی.
برفتم بگفتم دوساله وظیفت
چو برف سفیدم بداد آن سیاهه.
انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 457 ) .

Covent Garden lady
شیوه ای . [ شی وَ / وِ ] ( ص نسبی ) زن بدعمل . پسر بد. زن یا پسر مرتکب عمل نامشروع . کسی که معمولاًدارای عادتهای زشت و مضر و اعمال سوء باشد ( قماربازیا شهوتران یا الکلی یا تریاکی یا نانجیب در مورد زنان
...
[مشاهده متن کامل]
و نظایر آن ) ، در این صورت گویند فلان کس شیوه ای ( یا اهل شیوه ) است . گاه به جای شیوه به این معنی لغت فرقه نیز استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || شیوه گر. معشوقی که به همه ٔ فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه بکار برد. ( فرهنگ فارسی معین ) .

چرا فقط در مورد زن نوشته شده
به مرد بدکاره چی میگن
جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه ٔ منیری ) . زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ) . زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. ( آنندراج ) . آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون. ( حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 24 ) . فاحشه. فاجره. زن بدکار و بدروزگار. زن مواجر بود که بر یک مرد آرام نگیرد و زود زود از این مرد به آن مرد می شود یعنی هر روز شوهر میکند :
...
[مشاهده متن کامل]

گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن .
ابوشکور.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بردمی سرشوی یا نه پای باف
تا مگر بودی که هم برخوردمی
زین جهان بی ثبات جاف جاف.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
سامانی معنی آن را جابجا دانسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . رشیدی گفته که مغیّر چاپ چاپ است. ( از آنندراج ) .

نابسامان کار
زنی که خود را به مردان عرضه می کند تا نیاز جنسی خود را برطرف کنند و به او پول می دهند
چاله سیلابی ( اسم، صفت ) [عامیانه، مجاز] زن بدکاره.
بدکاره:جنده - کصده ( به زبان خودمانی - لفظ رکیک )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس