بدون
/bedune/
مترادف بدون: بری، بلا، بی، عاری
متضاد بدون: با
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
گویش مازنی
مترادف ها
بدون، بی
جز، بدون، بل، با وجود، باستثنای
بدون
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
لری بختیاری
بی، بلا:بدون
بی، بلا:بدون
🇮🇷 همتای پارسی: اَبی 🇮🇷
فاقد ، تهی، خالی،
این واژه هند و اروپایی است نه سامی که همانند آن در انگلیسی نیز هست.
بی از
۱. بی
( ساده ترین و بهترین جایگزینِ پارسی )
بدون تو آنجا نمی روم . . . بی تو آنجا نمی روم.
۲. اَبی
( در شاهنامه )
اَبی پر و پیکان یکی تیر کرد
بِدشت اندر آهنگ نخجیر کرد
جوان اَر چه دانا بود با گُهر
اَبی آزمایش نگیرد هنر
( ساده ترین و بهترین جایگزینِ پارسی )
بدون تو آنجا نمی روم . . . بی تو آنجا نمی روم.
۲. اَبی
( در شاهنامه )
اَبی پر و پیکان یکی تیر کرد
بِدشت اندر آهنگ نخجیر کرد
جوان اَر چه دانا بود با گُهر
اَبی آزمایش نگیرد هنر
بی از آن > بی ز اون > بیزون، بدون
بی همراه
بی از آن. [ اَ ] ( حرف اضافه ٔ مرکب ) بدون. بی آنکه :
بی از آن کاید ازو هیچ خطا از کم و بیش
سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی ( سبک شناسی ج 1 ص 391 ) .
رجوع به بی ز شود.
بی از آن کاید ازو هیچ خطا از کم و بیش
سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی ( سبک شناسی ج 1 ص 391 ) .
رجوع به بی ز شود.
بی ز. [ زِ ] ( حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف بی از. بدون ِ. خالی از :
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برأی و عقل خود اندیشه کن.
مولوی.
بی ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر تا بآسمان.
مولوی.
... [مشاهده متن کامل]
چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل
نی کثیرستش ز نور و نی قلیل.
مولوی.
بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی.
مولوی.
بی ز دستی دستها بافد همی
جان جان سازد مصور آدمی.
مولوی.
بی ز ضدی ضد را نتوان نمود
و آن شه بی مثل را ضدی نبود.
مولوی.
بی ز مفتاح خدا این قرع باب
از هوا باشد نه از روی صواب.
مولوی.
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برأی و عقل خود اندیشه کن.
مولوی.
بی ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر تا بآسمان.
مولوی.
... [مشاهده متن کامل]
چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل
نی کثیرستش ز نور و نی قلیل.
مولوی.
بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی.
مولوی.
بی ز دستی دستها بافد همی
جان جان سازد مصور آدمی.
مولوی.
بی ز ضدی ضد را نتوان نمود
و آن شه بی مثل را ضدی نبود.
مولوی.
بی ز مفتاح خدا این قرع باب
از هوا باشد نه از روی صواب.
مولوی.
برابر پارسی واژه ( بدون ) ، تکواژ ( بی ) می باشد. در کتاب بنیادهای منطق نگریک ترگویه ای از شمس الدین ادیب سلطانی، به جای واژه ( بدون ) ، از واژگان ( بی از ) بهره گرفته شده است؛ بدین چم که تکواژ ( از ) به ( بی ) افزوده می شود و همان معنای ( بدونِ ) را می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
برای نمونه:
بدون کُشتن این زن . . . = بی از کُشتن این زن . . .
بدون بهره گیریِ این ابزار ، کارم پیش نمی رفت = بی از بهره گیریِ این ابزار . . . .
( نمونه ها از نویسنده این دیدگاه می باشد نه منبع یادشده. )
... [مشاهده متن کامل]
برای نمونه:
بدون کُشتن این زن . . . = بی از کُشتن این زن . . .
بدون بهره گیریِ این ابزار ، کارم پیش نمی رفت = بی از بهره گیریِ این ابزار . . . .
( نمونه ها از نویسنده این دیدگاه می باشد نه منبع یادشده. )
این واژه شاید هند و اروپایی باشد و چون واژه همانند واژه انگلیسی without است ویدوت : بیدوت: بیدون: بدون
بی هیچ نیز یکی از واژگان بجای پارسی برای بدون هست
شاید زیبنده ترین واژه جایگزین برای بدون واژه بی هیچ باشد
«ب» پارسی و دون اربی است؛ و پارسی جایگزین اینهاست:
بی bi ( پارسی )
بجز bejoz ( پارسی )
ناستی nãsti ( سنسکریت )
ویگات vigãt ( سنسکریت: ویگَتَ vigata )
ریکَت rikat ( سنسکریت )
بی bi ( پارسی )
بجز bejoz ( پارسی )
ناستی nãsti ( سنسکریت )
ویگات vigãt ( سنسکریت: ویگَتَ vigata )
ریکَت rikat ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)